کشتار عشق؛ اثبات عشق
2010-04-11روایت روزی که بازداشت شدم (پارسال در چین روزی)ـ
2010-06-16سالن شهید بهشتی مشهد؛ سخنرانی میرحسین، اولین مچ بند سبز |
دوازدهم اردیبهشت ماه سال گذشته بود. به همراه اعضای شورای سیاستگذاری ستاد88 به دیدار سید محمد خاتمی رفته بودیم. نوبت به من رسید که گزارشی از کارهای بخشی از ستاد به رییس جمهور اصلاحات بدهم. گزارشم را زود تمام کردم که به کاری که برای آن آمده بودم برسم. پارچۀ سبزی را که از پیش آماده کرده بودم را از جیبم در آوردم و از خاتمی اجازه گرفتم که آن را به دستش ببندم. خاتمی که در شرایط عمل انجام شده قرار گرفته بود مثل همیشه با روی باز پذیرفت. مچ بند سبز که آرم ستاد88 روی آن حک شده بود را به دستش بستم. مطابق انتظار عکاسان شروع کردند به گرفتن عکس و فردای آن روز، نصویر خاتمی با مچ بند سبز هواداران موسوی، عکس روی جلد بسیاری از روزنامه ها شد و بسیاری از خبرگزاری ها نیز آن را منتشر کردند. مأموریت به خوبی انجام شده بود و تصاویر منتشر شده از خاتمی تأثیر خود را گذاشت.
وقتی مچ بند را به دست خاتمی بستم. حتی شهاب هم شکه شد |
تا پیش از آن استفاده از رنگ سبز به عنوان نماد حمایت از میرحسین موسوی فقط توسط عدۀ کمی از هواداران انجام می شد و عمومیت نیافته بود. گویا بخش زیادی از جامعه هنوز به این حرکت به عنوان یک کار فانتزی نگاه می کردند و از رفتن به سمت آن خودداری می کردند. گویا کلاس اجتماعی شان به آنها اجازه نمی داد پارچه ای سبز را به دست ببندند و یا از نماد دیگری استفاده کنند. حتی تا پیش از آن روز، بخشی از اعضای ستاد هم از این کار اکراه داشتند. اما وقتی تصویر خاتمی با چهرۀ جدی اش که در حال محکم کردن بند پارچۀ سبز بود منتشر شد، نگاه عمومی نسبت به این حرکت را تغییر داد و موج سبز جهشی ملی پیدا کرد.
همیشه سعی میکردیم نمازی پشت سید بخوانیم |
اما آغاز جدی استفاده از نماد سبز برای ما برنامۀ سفر مهندس موسوی به مشهد بود. اوایل اردیبهشت ماه، یک روز پیش از سفر، با اعضای کمیتۀ تبلیغات ستاد88 استان دور هم نشسته بودیم و به این فکر می کردیم که چه کاری از دستمان بر می آید انجام بدهیم تا از این فرصت بهترین استفاده را بکنیم. زیرا حضور مهندس موسوی در مشهد از اولین سفرهای انتخاباتی استانی وی به شمار می رفت. پیش از آن برای استفاده از رنگ سبز به اتفاق نظر رسیده بودیم. هرچند که بعضی از دوستان عقیده داشتند که باید از رنگ سفید استفاده کنیم، اما تجربۀ انتخابات سال 84 به ما نشان داد رنگ انتخاباتی باید هم شورآفرین باشد، هم در فرهنگ عمومی مردم جایگاهی محکم داشته باشد. بر خلاف دیدگاه معمول، آغاز استفاده از رنگ تبلیغاتی سال 88 نبود و ما این حرکت را سال 84 برای ستاد انتخاباتی دکتر معین تجربه کرده بودیم. در آن سال ما از رنگ زرد استفاده کردیم. اما رنگ زرد هیچ کدام از دو ویژگی یاد شده را نداشت. برا همین تصمیم گرفتیم از رنگ سبز استفاده کنیم. اما آن روز پرسش اساسی این بود که از این رنگ چگونه باید استفاده کنیم که تأثیر تبلیغاتی خود را بگذارد و با نگاه تبلیغاتی مهندس موسوی و ستاد وی تعارضی نداشته باشد. پیش از آن شعار «هر شهروند یک ستاد» مطرح شده بود و همه به دنبال راهی برای عملی کردن آن می گشتند. ما هم به دنبال آن بودیم که در همین مسیر عمل کنیم. باید استفاده از رنگ سبز را به شکلی که برای همه امکان پذیر باشد و افراد به تنهایی بتوانند از آن استفاده کنند عملی می کردیم. مضاف بر اینکه فقط یک روز وقت داشتیم تا طرح را عملی کنیم. برای همین یک جلسۀ به اصلاح «بارش فکری» ترتیب دادیم تا از ایده های خلاقانۀ بچه ها استفاده کنیم. اقلامی از جمله تهیۀ تی.شرت، کلاه، شال کاندیداهای اصلی بودند. اما هیچ کدام از آنها برای فردا یعنی زمان سخنرانی مهیرحسین موسوی آماده نمی شد. هرچند که مشکلاتی دیگر هم در پیش بود. تی.شرت و کلاه گران بود و امکان تهیۀ گستردۀ آن نبود. شال هم هرچند که ارزان تر بود، اما باز هم تا فردا آماده نمی شد. ضمن اینکه هوای گرم اواخر بهار88 اجازۀ استفادۀ همیشگی از شال را به همه نمی داد. در همین گدار گیر کرده بودیم و بحث میکردیم که ناگهان یکی از بچه ها با مچ بند تیم چلسی وارد جلسه شدند. آن روزها (مثل همین روزها) گرماگرم مسابقات فوتبال جام باشگاههای اروپا بود. مهم ترین دیدار آن روزها مصاف چلسی و بارسلونا بود. وقتی آن هوادار دو آتشۀ وارد جلسه شد، کری خواندن و بحثهای همیشگی جوانان فوتبال دوست در گرفت و بحثی هیجان انگیز بین هواداران چلسی و بارسلونا در گرفت. این منظره توجه یکی از اعضای خوشفکر جلسه را جلب کرد. البته نه فقط بحث آنها. بلکه نمایش هواداران تیم ها که مچ بندی به دست بسته بودند و به سادگی و البته به روشنی هواداری خود را به نمایش گذاشته بودند نشان از این داشت که راهی ساده اما همه گیر وجود دارد. به سرعت همه با این پیشنهاد که از پارچه های سبزی که به صورت مچ بند سبز آماده شده باشد و آرم ستاد هم روی آنها درج شده باشد موافقت کردند. بلافاصله پس از جلسه به بازار پارچه فروشها رفتیم و یک توپ بزرگ پارچه خریدیم و برای برش به مغازه ای در همان نزدیکی فرستادیم. چون این طرح در ستاد مهندس موسوی تصویب نشده بود، تمام هزینه های آن را هم بچه ها از جیب خودشان دادند و کار را آماده کرند. فردای آن روز، یعنی هنگام سخنرانی میرحسین موسوی در ورزشگاه شهید بهشتی مشهد، هزاران جوان پر شور، با پارچه های سبزی که به دستشان بسته بودند به استقبال کاندیدای خود رفتند. جذابیت استفادۀ جوانان از رنگ سبز برای رسانه ها از سخنان خود میرحسین کمتر نبود. به همین دلیل اکثر سایتها و روزنامه ها آن را منتشر کردند. کم کم در کوچه و خیابانها، در دانشگاهها و اغلب مکانهای عمومی افرادی را می دیدیم که از پارچه های سبزی که به دستشان بسته بودند برای اعلام هواداری میرحسین موسوی استفاده می کردند. به طور موازی در اینترنت نیز همین کار شدت گرفت. یکی از اعضای گروه اینترنتی «ایران ما» که عضو کمیتۀ تبلیغات ستادمان بود و در آن جلسات بارش فکری نقشی فعال داشت، نقش رابط فضای مجازی و فضای حقیقی ستادها را بازی کرد. او جمعی زیادی از فعالین فضای مجازی با استفاده از شبکه های ارتباطی مجازی ای که داشتند، تبلیغات گسترده ای را برای سبز کردن فضای مجازی آغاز کردند. اما همانطور که گفتم هنوز استفاده از نمادهای سبز همگانی نشده بود و بخشهایی از هواداران نسبت به آن همراهی نشان نمی دادند. همین شد که تصمیم گرفتیم که از یک محرک جدی و موثر استفاده کنیم، و در آن شرایط خاتمی بهترین گزینه بود. در واقع بیشتر افرادی که در ستادهای موسوی فعالیت می کردند، از هواداران خاتمی بودند. به همین دلیل پس از آنکه دوازدهم اردیبهشت سال88، تصویر خاتمی با مچ بند سبز منتشر شد، همه متقاعد شدند که باید این حرکت را از یک تبلیغات فانتزی به یک استراتژی جدی تبدیل کنند. مدت زیادی طول نکشید که واقعا شعار «هر شهروند یک ستاد» عملی شد.
دیدار دوباره در آن روزِ تاریخ ساز مکان: حیاط ستاد خراسان |
بیست و پنجم اردیبهشت ماه سال گذشته مصادف با سالروز بزرگداشت فردوسی با جمعی از دوستان به توس، آرامگاه فردوسی بزرگ رفتیم. مثل همۀ سالهای گذشته، از همه جای ایران برای شرکت در بزرگداشت حکیم توس آمده بودند. اما آن روز با سالهای گذشته تفاوت داشت. در لابلای جمعیت می شد افراد زیادی را دید که پارچه سبز را به دستان خود بسته بودند. همانجا فهمیدیم که بارش فکری یک بعد از ظهر اردیبهشتی، خیلی بیشتر و زودتر از آنچه که فکرش را می کردیم، در جامعه همه گیر شده است.
این چند خط روایتی است از روزهایی که امروز کمتر یادی از آن می شود. شاید پیش از چهارم اردیبهشت سال هشتاد و هشت نیز کسانی تصمیم به چنین کاری داشتند. اما قابلۀ تاریخ قرعه را به نام چند جوان گمنام زد تا نقشی کوچک اما تأثیر گذار و بی نظیر در شکل گیری یک جنبش بازی کنند. متاسفم که به دلایلی که همه می دانید، نمی توانم نامی از آن افراد ببرم. اما می دانم همانطور که زود تر آنچه که فکرش را میکردیم رنگ سبز فراگیر شد، باز هم زودتر از آنچه که فکرش را میکنیم، روزی را خواهیم دید که نام آنها با افتخار در صفحه ای کوچک از تاریخ بزرگ جنبش سبز ثبت خواهد شد.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
0 Comments
سلام روح الله جان
پستت رو خوندم و کلی از خاطره های سبزی که داشتیم یاد کردم . خیلی خیلی دل تنگت هستم رفیق . مواظب خودت باش
هدایت
سلام
یادش بخیر. روزهایی که روزی باید به عنوان بهترین خاطرات زندگي ما برای فرزندانمان روايت می شد به تلخ نرین روزهای زندگی هامان تبدیل شد.
آقا با توجه به اعترافاتی که خودت اینجا کردی جا داره که به عنوان محارب با براداران یک تماسی حاصل کنی.
موفق باشین.
قای سهسوار….(اون موقع که شما تو خواب بودید افراد دیگری رنگ سبز پیشنهاد داده بودن.شهاب طباطبائئ رو آوردن تو جریان گذاشتن بعد این ماجرا به گوش شما رسید …شماها از انتخابات فقط همین سوسول بازی ها رو بلدید ایده دزدی و باهاش رفتن موقعیت بدست آورن فقط به شما ها میاد..حتما اگه شهاب سکوت کرده احساس میکنه شعور درکش رو نداری.چون بعید میدونم اون موافق ایده دزدیت باشه.(شرمنده که صریح صحبت میکنم چون کار زشتی کردی )خوشحال میشم اینو مطلب رو تو صفحه rooshvar.comببینم.
راستی حتما این موضوع رو از محمد رضا جلائی پور عزیز هم سوال کن.اونم تو جریان.با تشکر سعید
قای سهسوار….(اون موقع که شما تو خواب بودید افراد دیگری رنگ سبز پیشنهاد داده بودن.شهاب طباطبائئ رو آوردن تو جریان گذاشتن بعد این ماجرا به گوش شما رسید …شماها از انتخابات فقط همین سوسول بازی ها رو بلدید ایده دزدی و باهاش رفتن موقعیت بدست آورن فقط به شما ها میاد..حتما اگه شهاب سکوت کرده احساس میکنه شعور درکش رو نداری.چون بعید میدونم اون موافق ایده دزدیت باشه.(شرمنده که صریح صحبت میکنم چون کار زشتی کردی )خوشحال میشم اینو مطلب رو تو صفحه rooshvar.comببینم.
راستی حتما این موضوع رو از محمد رضا جلائی پور عزیز هم سوال کن.اونم تو جریان.با تشکر سعید