تاجزاده؛ کسی که افکار ما را فریاد می زند
2010-09-12ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺷﻬﯿﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮ
2010-09-27جمع باحال دوستای «مش متی» که من هم گاهی وارد می شدم، نوروز 88، خونمون |
جمع دوستانمون از بچه های لایه های متوسط جامعه تشکیل شده بود. (همون طبقۀ متوسط که میگن) یکی از بچه ها بود که از لایه های متوسط به پایین بود. اغلب تو برنامه های بیرون رفتنمون شرکت می کرد. اما به دلیل بنیۀ مالیش امکان اینکه مثل بقیه خرج بکنه رو نداشت. منظورم همون ساندویچ دور هم یا هزینۀ دائمی برای تاکسی و یا از این چیزا… . ما هم اصلا توجه نمی کردیم که ممکنه تو جمعمون چنین افرادی باشن یا اینکه ممکنه یکی از بچه ها موقتاً در شرایط مالی خوبی نباشه؛ برای همین بدون توجه به دور و برمون، به همین روش ادامه می دادیم. حتی من که خودم از لایه های متوسط میانۀ اقتصادی بودم (وهستم) خیلی برام پیش میومد که وضعیت مالیم دچار نوسان بشه. اما اصلا به این توجه نمی کردم که ممکنه همین حالت برای بقیۀ بچه ها که بیشترشون مثل من بودن هم پیش بیاد. در چینی شرایطی من اون مرحلۀ نوسان رو میگذروندم و دوباره به همون مسیر قبلی بر میگشتم. دوباره همون آش و همون کاسه.
اما اون دوستم که گفتم، همیشه در حال قرض گرفتن از بچه ها بود. یک روز از اون صد تومن میگرفت. یک روز از اون یکی دیگه دویست تومن. یک روز از یکی میخواست کرایۀ تاکسیش رو حساب کنه و… نکته اینکه همیشه هم قرضهاش رو پس میداد. اما چون دوباره قرض میگرفت، این توهم بین بچه ها پیش اومده بود که این بنده خدا قرضهاش رو پس نمیده.
اون موقع ها با خودم فکر میکردم خوب این بنده خدا چرا اینجوری میکنه؟ چرا هم به خودش و دیگران سخت می گذرونه؟ اصلا این چه کاریه که همیشه از دیگران بخوای کمکت کنن!؟ خوب نکن ینجوری دیگه رفیقِ من؟
اما الان که نگاه میکنم، میبینم ما روابط بین خودمون رو یک جوری تنظیم کرده بودیم که حضور بعضی از بچه ها تو اون جمع کلاً سخت شده بود. یا اینکه حتی حضور بعضی بچه ها در بعضی وقتها (وقتهایی که مشکل داشتن) رو «سخت» کرده بودیم. دوباره تاکید میکنم: «سخت»! به بیان ساده تر، حضور ما در جمع تابع یک سری شرایط و ضوابط ثابت بود. اگه کسی اون شرایط رو داشت در جمع بود. اگه نداشت موقتا یا حتی دائم از جمع کناره میگرفت. (البته اگه این شرایط و ضوابط، فکری یا فرهنگی بود باز قابل پذیرش بود. اما مشکل این بود که این شرایط اقتصادی بود) الان فکر میکنم که چرا ما شرایط و ضوابط رو با وضعیت دوستامون منطبق نمی کردیم. چرا ما اسیر شرایط خودساخته شده بودیم؟ در حالی که باید شرایط رو به خدمت خودمون در میاوردیم!؟ اون دوست من چه گناهی کرده بود که دوست داشت در جمع ما باشه اما خیلی وقتها نمی تونست و یا باید با سختی این کار رو می کرد!؟ چرا ما باید به دلیل اون «ضوابط ِ ناخودآگاهِ خودساخته»، از حضور اون دوستمون و یا در مواقعی از حضور بعضی از بچه های دیگه محروم می شدیم!؟ بله! واقعا از حضور یک سری از دوستانمون محروم میشدیم. خودمون هم گاهی از حضور در خیلی جمعهای دیگه محروم بودیم.
ما می تونستیم باهمدیگه صاف و صادق باشیم. گفتگو کنیم. (جالب اینکه در حالی که همه کم و بیش با این مشکل مواجه می شدیم، اما هیچوقت باهم گفتگو نمی کردیم) بیشنیم باهم گپ بزنیم تا یک جور دیگه برنامه هامون رو بچینیم که از حضور همدیگه محروم نشیم. همدیگه رو از دست ندیم.
والله به علی!
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
0 Comments
این رو که نوشتی برادر روح الله الان هم کمی تا قسمتی مصداق داره ..