واقعیت چیست؟ (مشاهدات من از خیابانهای پاریس)ـ
2010-10-28derriére de la fenetre
2010-11-04اینقدر هیجان زده شده بودم که فکر می کردم دیگه همچین فضایی تکرار نمیشه، برای همین زودی عکس گرفتم |
تو کلاس مثل بچۀ آدم نشسته بودیم و داشتیم به درسهای استاد گوش می دادیم. استادمون یک خانوم میانسال خیلی اتوکشیده و با دیسیپلین بود. از اوناییکه عصا قورت دادن. دوسه تا از بچه های سال بالایی در حین درس دادن استاد، سرشون رو از لای در گلاس آوردن تو و کمی با استاد پچ پچ کردن. استاد هم کمی فکر کرد و بعد گفت: بیست دقیقۀ دیگه میتونین بیاین.
بیست دقیقۀ بعد همون دو سه تا دانشجو وارد کلاس شدن و از استاد اجازه خواستن. استاد هم با سر تایید کرد و گفت: شروع کنین. پسری عینکی با کمی ریش و موی سیاه و البته چهره ای سفید تشکر کرد و رو به ما گفت:
«سلام. میدونین که ما بچه های سال بالاتر ذر همین رشتۀ جامعه شناسی هستیم. ما داریم دربارۀ اعتصاب و اعتراضهایی که در این مدت در واکنش به تصویب قانون بازنشستگی فرانسه هست باهم گفتگو میکنیم. میخواستیم ببینیم اگر شما موافق هستین، بحثمون رو با شما هم درمیون بذاریم تا بتونیم با نظرهای شما هم آشنا بشیم و از اونها استفاده کنیم. بالاخره ما همه جامعه شناسی می خونیم و این مسئله هم برای همه مون مهم و جذابه. موافق هستین تا وقت کلاستون رو بگیریم. کیا موافقن؟»
تقریباً همۀ کلاس دستهاشون رو به نشانۀ موافقت بالا بردن. بعد دختری که در کنار اون پسر عینکیه واستاده بود، رفت به طرف در و سرش رو بیرون کرد و رو به کسانی که ما نمی دیدیم گفت: بیان بچه ها!
ناگهان تعداد زیادی از دانشجوهای کلاس دیگه وارد کلاسمون شدن و هرکدوم به سمتی از کلاس رفتن. جای نشستن نبود. برای همین بعضیهاشون روی زمین نشستن. بعضی ها روی لبۀ میزها و تعدادی هم جایی رو گیر آوردن که بتونن ایستاده جریان رو دنبال کنن. استاد دوبارۀ اومد جلوی تخته و گفت: «خوب بچه ها! از نظر من کلاس درس تمومه. ادامۀ کلاس با خودتون. اگر کسی می خواد کلاس رو ترک کنه مشکلی نداره و میتونه.» با اینکه در حالت عادی هم هرکس می خواست می تونست بدون اجازه کلاس رو ترک کنه، اما دو سه نفر از بچه ها از استاد اجازه گرفتن و کلاس رو ترک کردن. استاد هم صندلیش رو برداشت و رفت گوشه ای از کلاس نشست.
تمام این مدت من داشتم مات و مبهوت به جریان نگاه می کردم. کلاس در اختیار دانشجوها بود و یک ساعتِ تمام بحثی نفس گیر در مورد مسائلی که حول محور اصلاح قانون بازنشستگی بود رو ادامه داشت. تمام چیزهایی که در این یک ساعت در کلاس گذشت، برای من غیر قابل تصور بود.
در تمام طول بحث یک بار هم بی نظمی بوجود نیومد. یک نفر پای تخته بود اسم دانشجوهایی که وقت می خواستن رو می نوشت و همه به نوبت صحبت می کردن. البته اگر در بین کسی نسبت به صحبتهایی که می شد انتقاد داشت بیان می کرد. ولی حتی یک بار هم کسی بین صحبتهای دیگری نپرید. یک بار همهمه نشد. یک بار استاد وارد بحث نشد. یکبار دانشجوها از بحث خارج نشدن و به مسائلی که مربوط نمی شد اشاره نکردن. یکبار کسی دیگری رو مسخره نکرد. یکبار کسی صحبت طولانی نکرد. یکبار کسی از سال بالایی ها سوادش رو به رخ سال پایینی ها نکشید. از سال پایینی ها هم (من حس نکردم) کسی حرفش رو به خاطر اتوریتۀ سال بالاییها سانسور بکنه یا تغییر بده. اصلا همه مثل هم بودن.
برخلاف ساختار بحث که خیلی منظم و البته شورانگیز بود، شکل کلاس کاملا بی نظم بود. همونطور که گفتم، هرکسی هرجایی که گیرآورده بود نشسته بود. خیلی ها هم ایستاده بودن. یکی از بچه ها که اصلاً غذاش رو درآورده بود و نشسته بود چهارزانو روی میز و داشت با ولع خاصی می خورد. در همین حین نوبتش شد و همونطوری شروع کرد به صحبت کردن. اما هیچ کس تو بحث اشاره ای به غذا خوردن طرف نکرد. مثلا هیچکی نگفت «تو برو اول غذات رو بخور بعد بیا حرف بزن.» خلاصه شکل کلاس کاملا شده بود مثل یک مهمونی.
محتوای بحثها هم جالب بود. بحث مخالفها و موافقهای جدی ای داشت. حرف مخالفهای طرح که معلوم بود. به تغییر سن بازنشستگی اعتراض داشتن. میگفتن نباید زیاد بشه. اما موافق ها هم حرفهای جدی داشتن. مثلا اینکه باید بیشتر از اینها کار کنیم تا مملکتمون پیشرفت کنه. جالب این بود که یک عده هم مخالفِ مخالفین بودن. از این جهت که با اعتصابهاشون کشور رو دچار مشکل کردن. یک عده هم می گفتن که اینا بازیهای سیاسی سوسیالیستهاست و با این کارها اعتماد مردم رو از خودشون دور کردن. چو خیلیها دیگه فکر می کنن سوسیالیستها دارن به خاطر دعواهای سیاسی اقتصاد کشور رو قربانی می کنن. جالب بود که چند نفری هم می گفتن که با این طرح مخالفن، اما در انتخابات آینده بازهم به سارکوزی رای میدن. در واقع مخالف طرح هستن. اما در مجموع هنوز هوادار دولت اند. مخالفین طرح هم کلی استدلال داشتن که دیگه گوش آسمون رو کر کرده تو این چند مدت. اما بسیار جدی بودن. حتی وقتی که سارکوزی رو مسخره می کردن.
از من پرسیدن نظر تو چیه؟ من گفتم: «من چون زیاد در مورد این طرح چیزی نمی دونم، نمی تونم اظهار نظر کنم. ولی دارم از حاشیه های بحث شما لذت می برم.» بعد هم بحث راس ساعتِ پایان کلاس، گفتگو تموم شد و همه رفتن پی کارهای خودشون. البته در ادامه هم در حلقه های دوستی کم و بیش همون بحث ادامه داشت. یکی از بچه ها دوباره نظر من رو پرسید. من هم دوباره همون پاسخ رو دادم و البته نکته هایی رو اضافه کردم:
«من واقعاً از بحث شما لذت بردم و البته اندکی هم حسرت خوردم (البته خداییش بیشتر از اندکی حسرت) از این جهت که الان در کشور من دانشجوها آرزوی همچین فضایی رو دارن. شما به شخص اول مملکتتون هرچی خواستین گفتین. از شخصیت تا سیاستهاش رو به بی رحمانه ترین حالت زیر سوال بردین. بعضیهاتون هم ازش حمایت کردین. همچین اتفاقهایی از آرزوهای من هست. الان من آرزوهام رو دیدم.» – بعدش هم کمی هم کلاس گذاشتم: «البته پیش از دولت احمدی نژاد و در طول دولت خاتمی، کم و بیش همچین فضاهایی در دانشگاههای ما وجود داشت. اما الان اگه کسی از رییس دانشگاه هم انتقاد بکنه، هیچ بعید نیست که از دانشگاه اخراج بشه.» بعد بهشون گفتم: «رفتار امروز شما من رو یاد نظریۀ «دموکراسی گفتگویی» هابرماس انداخت. در واقع شما یک چشمه از جامعۀ آرمانی هابرماس رو به نمایش گذاشتین. یعنی اینکه در مورد مهم ترین مسئلۀ روز جامعه تون، نشستین و در متن یک فضای اجتماعی (دانشگاه) باهم گفتگو کردین. چنین کنشهایی به شما این امکان رو میده که اسیر تبلیغات رسانه ای نشین. -اِشکالی که حتی در کشورهای توسعه یافته هم وجود داره- شما نشستین و حرفهایی رو گوش دادین که ممکنه در رسانه هایی که شما مخاطب اونها هستین گفته نشه. این مسئله نمیذاره شما «تک ساحتی» بار بیان. چند صدایی یعنی این. یعنی بیان و شنیده شدن صداها در متن جامعه. نه فقط در راس جامعه.»
بعد از این سخنرانی پر تنطراقِ من، بحث دیگه تموم شد. چون وقت نداشتیم و کلاس بعدی داشت شروع می شد.
من تا دو سه روز بعدش همچنان در هیجان اتفاقی که در کلاس رخ داد بودم. برای همین دستم به نوشتن نمی رفت. وگرنه دوست داشتم خیلی زودتر از اینها در این مورد براتون بنویسم. در این مدت، بحثها درسی تو کلاس خیلی بوجود اومده بود. اما هیچ کدومش مثل این یکی زنده و داغ نبود. همونطور که به بچه ها گفتم، من یکی از آرزوهای خودم رو دیدم. البته این با تجربه کردن فرق می کنه. چون تجربۀ واقعی زمانی هست که در متن جامعۀ خودم با این رویداد روبرو بشم.
اما حالا پرسشم از شما اینه: فرض بگیریم همین فردا همچین فرصتی در دانشگاههای مملکت خودمون فراهم بشه. فرض کنیم. نظر شما چیه؟ چه اتفاقی میفته؟ بیان بیشتر از اینکه به این فکر کنیم که چه اتفاقی میفته، به خودمون فکر کنیم. اصلا بذارین پرسش رو اینجوری مطرح کنم. فرض کنیم همین فردا شما در همچین فضایی در دانشگاه خودتون در هرجای ایران که هستین قرار می گیرین. خودتون رو چگونه می بینین؟
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
0 Comments
من نمی دونم دقیقا اونجا چه اتفاقی افتاده ولی با برداشتی که از نوشتت داشتم میتونم بگم این تجربه رو داشتم البته نه به این شکل دقیقا که مشابه ضعیفش رو منتها اون چیزی از تجربه ام و قیاسش با کلاس تو من و به فکر انداخت فضای ایجاد شده نبود برخورد حذفی ما بود همه سعی داشتن همدیگر و ساکت کنند و دقیقا مشابه همین اتفاقاتی که در جامعه میفته استفاده از تاکتیک های مختلف نه برای قانع کردن که برای حذف رقیب از میدان و وادار به سکوت کردن
تفاوت دولت خاتمی و احمدی نژاد در ایجاد فضای گفتمان بود این فضا های گفتمان شاید به نوعی مشق دموکراسی باشه و تبعات عدم وجود این فضا در سالهای اخیر را در آینده خواهیم دید
واقعا غیر قابل تصوره..
سلام واقعا این یکی از آرزوهای تمام دانشجویان ایرانی است بهتون خیلی حسودیم شد …همشهری