جوان باش و اعتراض کن
2014-02-03خطاب به ضد انقلابهای افسرده
2014-02-11
نویسنده: سارا طهرانیان
“این مبحث در مورد طبقه بندی جدیدیست که ممکن است اکثر ما از تعلق به آن ناآگاه باشیم. طبقه ای که اگر به درستی شناسایی نشود به خطر و هیولایی در دنیای سیاست بدل خواهد شد. افراد متعلق به این طبقه احساسِ عدم امنیت و رفاهِ اجتماعی همراه با خشم و تشویشِ زیادی دارند. اما این لزوما به این معنا نیست که همه آن ها اشتیاقی برای تغییر وضعیت و تعلق به قشر مرفه و سرمایه دار نشان می دهند”. این بخشی از کتاب “The Precariat, By Guy Standing” است.
“پریکاریات” یا قشرِ ناپایدار، موقتی، شکننده، متزلزل ترجمه هاییست از کلمه Precarious که نویسنده برای نامیدن این قشر استفاده می کند. اینان افرادی هستند بدون کار و زندگی ثابت که آینده معینی ندارند و احساس جداماندگی از جامعه خود می کنند. سال ها دنبال کار می گردند و یا مدام از شغلی به شغل دیگر می روند. به عبارتی زندگی ثابتی ندارند. این تعریف خیلی زود جای خود را در بسیاری از جوامع به خصوص اروپایی یافته است. افرادی که این تعریف را می خواندند با نگاهی به اطراف خود متوجه می شوند که خود و دوستانشان مصداق بارز این تعریف هستند.
به نظر من در جامعه ایران یه خاطر شرایط سیاسی-اقتصادی خیلی از ما یک روزی جزء این طبقه بودیم یا هستیم و یا خواهیم بود. اکثر ما نمونه هایی از طبقه پریکاریات را حتما دیده ایم: یک بیکار، یه هنرمند دربه در، یه پناهنده یا مهاجرِ بدون کار و زندگی اجتماعیِ ثابت، یه دانشجوی دنبالِ کارِ موقت، یه دکتر مهندسِ بدون کارِ ثابت و یا مهاجری که پس از سال ها هنوز در وضعیت نامعلوم و بی ثباتی به سر می برد. اینان (راحتترم بگم ما) افرادی هستند، هستیم، که امنیت شغلی و اجتماعی ثابت و پایداری ندارند و نداریم. به دلایل مختلف مثل شرایط جامعه در سطحِ جبرِ جغرافیایی، طبقه خانوادگی، مهاجرت، کمبود کار، جنسیت، تجربه و یا هر دلیلی شأن اجتماعی مان از آنچه می پسندیم، یا در شأن یک انسان با تعریف متمدن، پایین تر است. احساس عدم تعلق به سیستم اجتماعی/کاری/شغلی/یا حتی کشور خود داریم. بدلایل زیادی احساس خشم، تشویش، ناهنجاری و بیگانگی در سطوح و شدت های مختلف می کنیم. ازین که نمی توانیم برنامه ریزی درستی برای آینده خود بکنیم رنج می بریم. به تعبیر عامیانه می گوییم: به سبکِ “هرچه آید خوش آید” زندگی می کنیم و ازین که سیستمِ سیاسی به داد ما برسد کاملا ناامید شده ایم.
اولین باری که شنیدم طبقه جدیدی در جامعه شناسی تعریف شده هیچ امیدی نداشتم که از دلِ فلاسفه و روشن فکرهای غربی که این روزها عجیب به طبلِ سیستمِ لیبرالیزم و سرمایه داری می کوبند، حرفی از مردمانی زده بشه که ازین سیستم ها آسیب دیدن و بطور مستقیم زائده ی این نظمِ بی نظم جهانی اند. کاری نداریم که گروه های مختلف و مردم فریب تعریف های یه طرفه ای داشته اند تا از این قشر بسیار عظیم ولی پراکنده به نفع خود سوء استفاده کنند. آنچه این مبحث را برای من جذاب کرد تطابق تعریف این گروهِ اجتماعی با قشر وسیعی از مهاجرین خارج کشور و طیف وسیعی از مردم ایران است. مردمی از طبقه هایِ مختلف جامعه، پیر و جوان، دانشجو و کارمند، تحصیل کرده یا نکرده، معلم، ورزشکار، هنرمند و حتی خانه داری که احساس می کند به هیچ سازمان و گروهی متصل نیستند و هیچ پشتوانه ای جز همان خانواده یِ سنتی خود ندارند.
این طبقه بندی آنقدرها هم نوظهور نیست، اما دلیل دیر مطرح شدنِ آن( نسبت به تعریف های دیگر از طبقه بندی های جامعه) پراکندگیِ جهانی و نامنسجم بودن افرادِ آن است. طبقه های مختلف جامعه مثل: طبقه کارگران، دانشجویان، معلمان، هنرمندان، وکلا، پزشکان، سالمندان، بازنشستگان و غیره به نوعی هویتشان تعریف شده است. ویژگی های مشترکی دارند که با یکدیگر میتوانند ارتباط برقرار کنند، تعامل و هماهنگی داشته باشند، حزب و گروه بسازند و یکدیگر را پیدا کنند. ولی قشر “پرکاریات” یا “بی ثبات و ناپایدار” با امنیت اجتماعی- شغلی کم یا اصلا هیچ، به سختی می توانند هویتی مشخص برای قشر خود تعریف کنند تا زیر سایه ی آن برای حقوقی مثل ارزش و رفاه اجتماعی برابر تلاش کنند. سخت تر آنکه این قشر امکان دسترسیِ اندکی به قدرت، رسانه و ثروت را دارد و این هرگونه پیشرفت در سیستم کاملا رقابتی را کُند یا مختل میکند.
برای این طبقه سناریوهای مختلفی را میتوان درنظر گرفت مثل: دکتر یا مهندسی که سالها پس از فارغ التحصیلی همچنان کار پروژه ای و کوتاه مدت دارد. هنرمندی که مجبور است با رقابتی ناعادلانه دست و پنجه بزند. دانشجویی که برای حقوق اندکی دنبال کار میگردد. نظافت چی که با ساعات طولانی، نامنظم و حقوق پایین مجبور به کار است. کارمندی که حتی نصف سودی را که تولید میکند دریافت نمیکند. می بینیم که طیف این طبقه اجتماعی از یک تحصیل کرده یِ حرفه ای تا یه بیکارِ بدون تحصیلات کشیده میشود و همین امر ارتباط سازی و شناسایی این طبقه را دشوار می کند.
البته باید یادآور شد که بسیاری هم آگاهانه این سبک زندگی را به روزمرگیِ گاه کشنده یِ کارِ ثابت و یا بردگیِ اقتصادی و نابرابرِ سیستم سرمایه داری (به گفته خودشان) ترجیح می دهند. جوانانی که دیده اند والدینشان چگونه ازساعات کار طولانی برگرفته از الگوی فوردیسم و فرمانبرداری محض از کارفرمایان رنج برده اند، رغبتی به پیوستن به این سیل ندارند. درعین حال چاره و جایگزین مناسبی هم برای آنان دردسترس نیست چرا که مشکلات آنان و وابستگیشان به قدرت بسیار نامنسجم و ناهمگون است. هرچند در سالهای اخیر گروههای مختلف مثل: Global Justice Movement، EuroMayDay،San Precario صدایی برای این طبقه شدند. ولی هنوز برای مردمان این طبقه که از نابرابری و عدم دسترسی به امنیت اجتماعی و شغلی در سراسر جهان رنج می برند، راهکاری مشخص وجود ندارد.
این تعریف دوباره به ما یادآور می شود که ما همگی در عین متفاوت بودن بسیار هم شبیه به هم هستیم. نگرانی ها و دغدغه هایمان هم نوع است (نه یکسان!). دراین روزگارِ دهکده جهانی، زیر نظم چند قدرتِ برترکه تا حدود زیادی با یک سیستم اقتصادی-اجتماعی اداره می شوند، من و فردی از چین و هند و اقیانوسیه شرایط و دغدغه های بسیار مشابه تری در مقایسه با چند قرن یا دههِ گذشته داریم. ما همگی زائده و زاییدهِ یک مدل از اندیشه و اصولِ ایدئولوژیک هستیم. به عبارتی دیگر، ما فرزندانِ یک پدر و مادر هستیم. در یک خانه بزرگ شدیم. در عین تفاوت هم خونیم. و مشکلاتمان از طرزِ ادارهِ همان خانه ناشی می شود.
در ایران آنچه باعث نگرانیست گسترش این خصوصیات با سرعت زیاد است. مردمی که فکر می کنند هر روز از هم دورتر می شوند و این فاصله ها با ناامنی و بی اعتمادی پر می شوند. به نظر من این تعریف جدید از قشرِ ناپایدارِ جامعه می تواند “تفاوت هایِ” طبقه های مختلف جامعه را به “دغدغه هایِ مشترک” تبدیل کند. آنها را زیر یک تعریفِ جدید جای دهد و نشان دهد آنها بسیار به “همراه بودنِ” با هم نیازمندند. با این سازماندهیِ جدید شاید بتوان امنیت اجتماعی را به جای تشویش و بی ثباتی در جامعه تزریق کرد.
با امید
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.