سِلفی، سلفی نبود؛ ستارهها پول گرفته بودند / سامسونگ آن لحظه را ۲۰،۰۰۰،۰۰۰ دلار خریده بود +ویدئو
2014-03-06روانِ پریشیدهی برشی از یک نسل / دربارهی فرهاد جعفری (یادداشت وارده) ـ
2014-03-14
یک منطق جالبی در برخی از ما وجود دارد که هر چیزی که «هست» را مساوی با «خوببودن» یا دستکم طبیعی یا مجاز بودنِ آن چیز میدانیم. انگار هرچه هست حتمن خوب است که هست.
مثلا اینکه محصولهای شرکت اپل فقط برای قشر پوولدار ساخته میشود، یا تماشاگران فوتبال بیادبند، یا اینکه گوگل و فیسبوک و آمازون و ویندوز و اپل زندگی شخصیِ ما را ضبط میکنند، یا اینکه دولتها – چه دولت ایران و چه دولت آمریکا – به خود اجازه میدهند ایمیلهای شخصی شهروندان را بدون اجازه بخوانند، یا اینکه شرکتهای تبلیغاتی کارشان غلو در واقعیت است، یا اینکه دستکم نیمی از وکیلها دروغ میگویند و… . همهی اینها چون هستند و وجود دارند، نباید نقد شوند و اعتراض به آین واقعیتها کار عاقلانهای نیست. بعد آن کسی که اعتراض و نقدی میکند هم محکوم به سادهدلی میشود که «بابا جان، همه جا همینطوریه دیگه. چرا سخت میگیری و همه چیز را پیچیده میکنی؟ حالا فلان شرکت تبلیغاتی دروغ بگه یا فلان تماشاگران فوتبال خواهر و مادر دیگران را دستشان بدهند یا وکیل من از طرف من و شما و دیگری دروغ بگوید یا فلان شرکت مشتریها را به سمت پرداخت پول اضافی بکشاند و… مگر چه عیبی دارد؟ همیشه همینطور بوده بابا جان. خودت را اذیت نکن و حالش را ببر…» خیلی از ما با اینکه یک شرکت تبلیغاتی، یک بانک یا یک نرمافزار به جای آنها تصمیم بگیرد – با تاکید بر اینکه بین تصمیمگیری و کمک برای تصمیمگیری تفاوت زیادی وجود دارد – و یا یک دولت یا چند شرکت بزرگ اقتصادی نحوهی زندگی آنها را مشخص کنند، مشکلی زیادی نداریم.
آن دسته از ما که اینطور فکر و عمل میکنیم، در حوزهی سیاست به سه دسته تقسیم میشویم؛
دستهی اول کسانی که هم در حوزهی سیاسی پسیو و غیرفعالیم و هم در حوزهی زندگی شخصیمان. بنابراین مشکلی از لحاظ روحی نداریم و تکلیفمان با خودمان روشن است. ما در هر دو زمینهی زندگی شخصی و زندگی سیاسی چالشی احساس نمیکنیم و گهگاه پیشرفتهای جزئیای هم میکنیم. البته تا زمانی که برخلاف آن چیزیهایی که «هست»اند حرفی نزنیم و کنشی انجام ندهیم.
دستهی دوم اما هر مقدار در زندگی شخصی خودمان دچار این وادادگی و بیکُنشی باشیم، برعکس در حوزهی سیاست آدمهای بسیار نقاد و معترضیایم. مثلن آنها ولایت فقیه را چون «هست» مساوی با «خوب بودنش» نمیدانند. بلکه به آن انتقاد و حتی گهگاه اعتراض هم میکنند. به نظرم یکی از دلیلهایی که این دسته از ما در حوزهی سیاست موفق نمیشویم این است که منطق زندگی شخصیمان با منطق زندگی سیاسیمان تعارض دارد. بنابراین همواره در حوزهی سیاسی فرودست باقی میمانیم.
دستهی سوم مانند دستهی دوم در زندگی شخصی و بیکنش اما در زندگی سیاسی اینطور نیستیم. ولی تنها تفاوتمان با دستهی دوم این است که برای اینکه در حوزهی سیاسی با تعارض روبرو نشویم، واقعیت و «هست»هایی که با آن مشکل داریم را از بیخ حذف و انکار میکنیم؛ البته تنها از لحاظ تئوری. زیرا که از لحاظ عملی برای تبدیل «هست» به «نیست» باید وارد عمل شد و رودروی آن واقعیت قرار گرفت و آن را به رسمیت شناخت و با آن دست به گریبان شد و مبارزه کرد. اما این دسته از ما خیال خودمان را راحت میکنیم و از بیخ ماجرا را انکار مینماییم. به این صورت که مثلن اگر از ولایت فیقه و قدرت حاکم در ایران ناراضی باشیم و آن را قبول نداشته باشیم، با چهار کلمه که «اینها یک مشت آخوند مرتجعِ کمسوادِ دهاتیِ مزدورند» خیال خود را راحت میکنیم. البته از پیش معلوم است کسیکه چنین رویکردی داشته باشد اصلن وارد بازی سیاست نمیشود – یا وارد بازی نمیکنندش – که حالا بخواهد در آن تاثیرگذار باشد. بلکه همواره حاشیهنشین خواهند ماند و به جای انتقاد غُر میزند، به و به جای عمل و کنش، بذرِ نامیدی میپاشد و آیهی یأس میخواند.
صفتی مشترکی که میتوانم برای همهی این دستهها در نظر بگیرم «اقتدارگرا» است. ما همواره فکر میکنیم اقتدارگرا و این برچسبهای سیاسی همواره سزاوارِ دستهایست که امروز حاکم بر کشور است. درحالیکه بسیاری از آنانی که دستی در قدرت ندارند نیز در نهایت اقتدارگرا بهحساب میآیند. همانهایی که دههها است که حزبهای تکدبیرکلی و غیرشفاف دارند، روابط پدرسالانه بر شبکهی رابطههای آنها حاکم است، خیلی از آنها زنستیز هستند یا درنهایت زن را دامنی برای معراج مرد میدانند. بسیاری از آنها درحالیکه مدام شعار تحول در ساختار سیاسی کشور میدهند، کوچکترین تحول و جنب و جوش در ساختار حزب، دسته، فرقه و گروه خود را برنمیتابند. همانهایی که از تئوریپردازی میترسند و رادیکالیسم را مساوی با تندروی میدانند. در حالیکه تحمل برخورد رادیکال با خود را ندارند، با اینحال رادیکالیسم در برابر قدرت حاکم را مجاز میدانند. همانهایی که سیاست را حرفه و شغلِ یک عدهی خاص میدانند و مردم و شهروندان عادی را شایستهی دخالت در تصمیمگیریهای اساسیِ سیاسی نمیدانند. ـ توجه داشته باشید که منظورم تصمیمگیریهای تخصصی و شغلی و حرفهای نیست. بلکه تصمیمهای اساسی سیاسیای که به همهی مردم مربوط میشود. ـ
در نهایت این اقتدارگراهای تحصیلکرده هستند که برخی از آنها با قدرت حاکم کنار میآیند، برخی با آن سرشاخ میشوند و برخی دیگر آن را ندیده میگیرند. اما همهی اینها چیزی از این واقعیت کم نمیکند که تمام این تحصیلکردهگان – به عمد واژهی روشنفکران را بهکار نمیبرم – خود اقتدارگرایند. آنها کم و بیش «هست» بودنِ یک واقعیت را مساویِ خوب بودن، مجاز بودن و یا دستکم بدن نبودنش میدانند. اما این به آن معنا نیست که آنها قضاوت نمیکنند. چرا! همه ما خیلی خوب هم قضاوت میکنیم. اما خیلی وقتها فقط دربارهی واقعیتهایی که در محدودهی قدرت ما قرار دارند و نسبت به ما فرودستترند به خود اجازهی قضاوت کردن میدهیم. دربارهی چیزهایی که نمیتوانیم – یا به این سادگیها نمیتوانیم – تغییرشان بدهیم معمولن درگیر قضاوت کردن نمیشویم. زیراکه اقتدارگراییِ درونیشدهمان به ما این فرصت را نمیدهد.
در نهایت این اقتدارگراهای تحصیلکرده هستند که برخی از آنها با قدرت حاکم کنار میآیند، برخی با آن سرشاخ میشوند و برخی دیگر آن را ندیده میگیرند. اما همهی اینها چیزی از این واقعیت کم نمیکند که تمام این تحصیلکردهگان – به عمد واژهی روشنفکران را بهکار نمیبرم – خود اقتدارگرایند. آنها کم و بیش «هست» بودنِ یک واقعیت را مساویِ خوب بودن، مجاز بودن و یا دستکم بدن نبودنش میدانند. اما این به آن معنا نیست که آنها قضاوت نمیکنند. چرا! همه ما خیلی خوب هم قضاوت میکنیم. اما خیلی وقتها فقط دربارهی واقعیتهایی که در محدودهی قدرت ما قرار دارند و نسبت به ما فرودستترند به خود اجازهی قضاوت کردن میدهیم. دربارهی چیزهایی که نمیتوانیم – یا به این سادگیها نمیتوانیم – تغییرشان بدهیم معمولن درگیر قضاوت کردن نمیشویم. زیراکه اقتدارگراییِ درونیشدهمان به ما این فرصت را نمیدهد.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.