هنوز هم «روحانی یادت باشه» / پاسخی به منتقدانِ منتقدانِ روحانی
2014-04-30#دلواپسیم میوهی جنبش سبز است؛ چرا؟
2014-05-08این یادداشت پیشتر در جرس منتشر شده است
« بنا بر اسناد موجود از آثار منتشر شده در این فرهنگستان [فرهنگسان هنر] طی دوره ۱۱ سالهی ریاست میرحسین موسوی، میتوان به فصلنامه خيال، ويژهنامههاي نقش خيال، طرح خيال، نواي خيال، سايه خيال، تصوير خيال، تنديس خيال، معراج خيال، اقليم خيال، جوانه خيال، آواي خيال، صور خيال، فصلنامه خيال شرقي، ماهنامه آيينه خيال و… اشاره داشت.
هم چنین “عكس رويان، خيال عارفان”، “فراسوي ايمان، هنر مدرن و تخيل مذهبي”، “صور خيال در شعر سبك اصفهاني”،”مقالات اولين همانديشي تخيل هنري”، “خيال ايراني”، “بهزاد در خاطر و خيال من”، “متافيزيك خيال در گلشن راز شبستري”، “خليل و خيال، يادنامه استاد خليل درودچي”، “ديالكتيك برون و درون و پديدار شناسي خيال” نیز عنوان برخي از كتب منتشر شده توسط فرهنگستان هنر در دوره مذکور است و این در حالی است که همایشهای همانديشي تخيل هنري (۱۳۸۷)، اولين همانديشي تخيل هنري (۱۳۸۳)، دومين همانديشي تخيل هنري (۱۳۸۴)، سومين همانديشي تخيل هنري (۱۳۸۵)، همانديشي تخيل و مهاجرت (۱۳۸۷)، نمايشگاه تجلي عاشورا در آيينه خيال (۱۳۸۴)، نمايشگاه خيال ايراني (۱۳۸۴)، نمايشگاه بهزاد در خاطر و خيال من (۱۳۸۲)، نمايشگاه و كارگاه تخصصي “حماسه خرمشهر به روايت نقاشان خياليساز” (۱۳۸۷) و… از سوي اين فرهنگستان در دوره ریاست موسوی برپا شده است.»
متن بالا نه یادداشت من و نه هیچیک از هواداران میرحسین موسوی، بلکه بخشی پروپاگاندای حاکمیت اقتدارگرا (در سایت جهاننیوز و چندین و چند سایت و وبلاگ دیگر ) پس از رخدادهای انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۸ است که «خیال» دارد میرحسین را تخریب کند.
***
بارها دیدهایم که میرحسین موسوی در بسیاری سخنرانیهایش، بحث را با مثالی هنری آغاز میکند. حتی در جمعی که بنا بر قائده باید کمترین آشنایی با هنر را داشته باشد. برای مثال، او در سخنرانیای در سال ۱۳۸۶ که قصد دارد مبانی «اقتصاد سیاسی» مورد نظر خود را تبیین کند بحثاش را با چنین مثالی میآغازد:
«يك نقاش برجسته فرنگي [آنجلا واروس] كه در دو سه دهه اخير در فضاي هنري غرب بسيار تأثيرگذار بوده يكسري نقاشي دارد كه از شخصيتهاي مختلف به تصوير كشيده است. اين نقاشيها ابتدا بدين صورت است كه تصويري از يك شخصيت ميگيرد و يا انتخاب ميكند. اين تصوير در متن يك حادثه و اتفاق است كه به خوبي واقعيت و اهميت و رابطه آن شخص در محيط سياسي، اجتماعي را به نمايش ميگذارد؛ بعد اين نقاش ميآيد از اين تصوير اصلي با يك فيلتر يك كپي بر ميدارد، سپس از آن كپي، كپيهاي ديگري گرفته ميشود. مثلاً به ۱۰ يا ۲۰ كپي كه رسيد، آنها را در كنار هم قرار ميدهد، در نهايت وقتي شما اين تصاوير را در مجموع كنار هم قرار ميدهيد نشاندهنده اين مسئله است كه تصوير آخري از تصوير واقعي از عكس اوليه به كلي فاصله گرفته است و فضاي واقعي آن عكس اصلي ميباشد.» (صدای مردم / فصل نخست ص ۶۳)
با چنین مقدمهای است که در این سخنرانی، میرحسین به سراغ تجربهی انقلاب میرود و با انتقاد شدید از روندی که در سالهای پس از انقلاب – بویژه در دوران پس از جنگ – شکل گرفته است، و مقایسهی ایدهآلها و حتی شرایط عینیای که در آن زمان مردم داشتند با وضعیتی که امروزه جامعهی ما در گیر آن است، بحث را به مثال اولیه برمیگرداند و اینگونه نتیجهگیری میکند:
«به نظر ميرسد؛ ما به تدريج از تصويرهاي اول انقلاب از انديشههاي آن زمان و وضعيت آن موقع فاصله گرفتهايم. عكسهايي كه از آقاي بهشتي گرفتهايم مرتب با فيلترهايي براساس گرايشهاي سياسي و مصلحتهاي زمانة خودمان كپي گرفتهايم كه در نتيجه منجر به بروز خطراتي در اين جريانات شد. ما توليد انبوهي از اطلاعات و تحليلها را داشتيم كه به تدريج جنبههاي اخلاقي و انساني آن را كه در ارتباط با وضعيت واقعي مردم داشت، حذف كرده و كنار زديم و به جاي آن رويههاي ديگري انتخاب كرديم.» ( همان ص ۷۴)
همانطور که در مثال بالا دیدیم، تجربهی هنری به میرحسین این امکان را میدهد که بتواند با تکیه بر قدرتِ تخیل و تصورکردن، به رویدادها و پدیدههای گوناگون «یک جور دیگر» نگاه کند. طوری که از عهدهی دیگران بر نمیآید. تخیل در اینجا نه به معنای رویا و خواب دیدن، بلکه به معنای تواناییای است برای به تصویر کشیدنِ یا تصور کردنِ مسئله یا رخدادی که با محدودیتهای حسهای ششگانهی آدمی و همچنین محدودیتهای جغرافیایی و حتی تاریخی نمیتوان به آن دست یافت.
یکی از مغالطههایی که دربارهی «تخیل» میشود، غیرواقعی و دور بودنِ آن از واقعیت است. اینکه واقعیت چیست بحث طولانی و فلسفیای را میطلبد. اما به هر حال به نظر میرسد این توان تخیل کردن است که انسان را از دیگر جانداران جدا میکند و به او توان تغییر و تحول و پیدا کردنِ راهحلّهایی برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن میدهد. افزون بر این، میتوان به سادگی نشان داد که در مورد پیوند تخیل با واقعیت، مسئله آنطور که تبلیغ میشود نیست. تخیل میتواند به واقعیت و درک آن کمک کند. خیلی از ما میپنداریم تخیل برای به تصویر کشیدنِ چیزی که واقعیت ندارد یا واقعیتی که ممکن است در آینده رخ بدهد به کار میآید. اما باید گفت بر خلافِ این انگارهی همگانی، از مهمترین کارکردهای تخیل، درک و پیوند با واقعیتهایی است که در گذشته رخ دادهاند. درست مثل همان مثالی که میرحسین موسوی در ابتدای بحث خود و ابتدای این بخش از مقاله به آن اشاره میکند. میرحسین گذشتهی انقلابی را تخیل میکند. گذشتهای که مردم برای رسیدن به آن انقلاب عظیمی کردند و هزینههای سنگینی پرداخت نمودند. اما با فیلترهایی که یکی پس از دیگری روی آن واقیت قرار گرفت، به مرور واقعیتی بیریخت و دیگرگونه از آنچه که مورد توافق مردمِ انقلابی بود رشد و نمو پیدا کرد. تخیل و تصور، راهیاست برای جلوگیری از فراموشی است. راهی است برای ارتباط انسانی با گذشته و آینده. راهی برای دسترسی به دوردستها.
شاید مسئلهی مهم این نباشد که تخیل بد است یا خوب است، لازم است یا نه، بیفایده است یا با فایده؛ بلکه شاید مسئلهی اصلی این است که محتوای تخیلِ ما چه باشد. برای مثال، آیتالله مصباح یزدی بیش از دو دهه است که در تخیل خود تصویری واپسگرایانه از ایران را در نظر گرفته است و تلاش دارد واقعیتِ امروز و فردای جامعه را به آن تصویر نزدیک کند. یا کسی مثل علی شریعتی تصوری از جامعهی آرمانی ایران در ذهن خود میپروراند و به تولید ایدههایی، توانست بخشی از جامعه را برای نزدیک شدن به آن ایدهها و ایدهآلها به حرکت در بیاورد. هنر و اندیشهی متکی بر تخیل، به انسان این امکان را میدهد که از چهارچوبهای خو گرفتهی خودش و دیگران فراتر برود، بجهد و از سپهری به سپهر دیگر رفت و آمد کند.
هنر میرحسین هنری کلاسیک نیست. او نه کارهای قدیمی را کپی میکند و نه آنها را نادیده میگیرد. بلکه به قول «یوهانس اودنتال» مدیر هنری فرنگستان برلین، «نوعی مدرنیسم ایرانی در این کارها (کارهای میرحسین موسوی) وجود دارد که با گذشته و حال هم پیوستگی دارد و هم گسستگی.» (در گفتگو با بی.بی.سی) اما این پیوستگی و گسستگی اتفاقی نیست. این یکی از دغدغههای قدیمیِ میرحسین هم در کنش سیاسی و هم در آفرینشگریِ هنریاست. یا اگر بهتر بگویم، این از مهمترین دغدغههای او برای زندگی کردن در دوران امروزین است. وی در جایی میگوید:
«معماران سنتی ضمن اجبار در استفاده از مصالح نو مثل تیرآهن و بتن آرمه، با کاشی و تزیین سعی میکنند هرچه بیشتر فضاهایی با حال و هوای قاجاری و حتی صفوی را احیا کنند. غافل از آنکه یکی از رازهای موفقیت معماران بزرگ در گذشته راه آمدن با مصالح و انکشاف طبیعت و استفاده از تکنیکهای نو در هر زمان است. … در دو دههی اخیر بارها از خود سوال کردهام چرا باید سنت و نوگرایی مانند دو مفهومی ادراک شوند که دارای تقابلی جاودانه هستند و چرا این تقابل را ما پشت سر نگذاریم.» ( مقدمهی کتاب بررسی اثرهای میرحسین موسوی)
میرحسین وضعیتی را تصور و تصویر میکند که برخلاف گفتمان رایج، شکاف سنت و مدرنیته گریبان جامعه را نگرفته باشد. گسترش و بسط این دیدگاه در نوع نگاهِ میرحسین به ادارهی جامعه را میتوان هم در تجربهی نخستوزیریاش و هم در برنامهها و چشماندازهایی که در انتخابات ۱۳۸۸ به تصویر میکشد کم و بیش مشاهده کرد (که در بخشهای آیندهی این مقاله به آن خواهم پرداخت.)
حال این پرسش پیش میآید که هنر چه ربطی به سیاست دارد؟ سیاست عرصهای است و هنر سپهری دیگر. اما برای میرحسین اینگونه نیست. همانطور که خودش توضیح میهد عملکرد سیاسی او در راستای آفرینشگری هنریاش قرار میگیرد:
« بطور حتم نقاشی هیچگاه جای یک جوشش و مبارزه را بر یک فرد و یا برای افراد بیشمار نخواهد گرفت و قلم مو جای تلاش همگانی را برای رها شدن و آزاد گردیدن پر نخواهد کرد. ولی باید گفت که کار هیچ نقاش و هنرمندی در حد بیانی بینیاز کننده او از اجرای سایر مسئولیتهای محیطی خویش نیست. چه در این حد از احساس مسئولیت است که هنر او دیدی به آینده و جهتی برای زیستن را میتواند ارائه بدهد .» (یادداشت سال ۱۳۴۶ منبع کلمه).
از همین منظر است که او سیاستورزی (و همچنین هنر) را یک شغل یا حرفه نمیداند. بلکه آن(ها) را یک مسئولیت فردی در اجتماع میپندارد و از این منظر وارد کنش سیاسی (و هنری) میشود.
حال وقت آن است که به مطلب نقلشده از سایت جهاننیوز برگردم و دوباره کمی دربارهی «تخیل» صحبت کنم. هانا آرنت فیسلوف و جامعهسناش سیاسی آلمانی در تحلیل عملکرد آیشمن به همین مسئله میپردازد. آیشمن از نزدیکترین افراد به آدولف هیتلر، همچنین عضو ارشد حزب نازی آلمان و کسی است که انسانهای بسیاری به دستور و یا بهتر بگویم با اجازه و امضای او راهی اردوگاههای مرگ شدند. هانا آرنت نداشتنِ قوهی تخیل و تصور را مهمترین سبب کردههای او میداند. بنا بر تحلیل آرنت و همکارانش، آیشمن فردی بسیار عادی بود. به طوری که وقتی از پلکان قطار پایین میآمد، هیچ کس نمیتوانست حدس بزند که او پشت همهی این ماجراهاست. اما وی این توان (و یا شاید این میل) را نداشت که رنج و عذابی که دیگران میکشند تصور کند. بنابراین نمیفهمید انسانهایی که با مجور و دستور او به اردوگانهای مرگ فرستاده و به قتل میرسند، چه رنج و زجری میکشند. بسیاری از سیاستمداران و سیاستورزان نیز کم و بیش همین ویژگی را دارند یا دستکم به این مسئله کمتوجهاند. بنابراین، از قضا یک سیاستمدار و بویژه کسی که سرنوشت بسیاری از مردم به او و تصمیمهایش وابسته است باید این توان را داشته باشد که شرایط دیگران را تصور کند. شرایطی که الزامن ممکن است خودش تجربهی مستقیمی و یا حتی علاقهای به آنها نداشته باشد. با این توضیحها، عجیب نیست که بها دادن به موضوعی همچون «تخیل» از سوی میرحسین موسوی، برای رسانههای اقتدارگرا عجیب و حتی ناپسند باشد. زیرا اتفاقن همین «عدم تخیل» بین انسانها و بد بودن و ممنوع بودنِ آن است که به نظامهای اقتدراگرا و سامانههای تمامیتخواه امکان حیات و بقا میدهد. یکی از امکانها و امتیازهایی که داشتنِ تجربهی تجربهی هنریِ متکی بر تخیل به میرحسین میدهد همین مسئله است. او میتواند از لحاظ واقعی در دههی ۱۳۸۰ و ۹۰ زندگی کند و به اصطلاح امروزی باشد، اما از لحاظ آرمانی با دههی ۱۳۵۰ و ۶۰ در ارتباط باشد و تن و جان به وضعیتِ حاکم ندهد.
البته همه میدانند که هر تجربه و نگاه هنریای چنین پیامد مثبتی ندارد. گرایشهای هنریای هستند که برعکس، هیچ علاقهای به تخیل ندارند؛ رویکردهایی که واقعیت را همانطور که دیده میشود به تصویر میکشند و یا حتی آن را کپی میکنند. گرایشهای هنریای که یا محافظهکارند و جایی برای حادثه و تخیل باقی نمیگذارند، یا اینکه تمامیتخواهاند و به تسلط بر انسان و محیط انسانی گرایش دارند.
میرحسین با گرایشهای هنریای که شعار «هنر برای هنر» سر میدهند سر سازگاری ندارد و بارها و بارها آنها را نقد میکند. زیرا که آنها را بیتفاوت به مسئولیت انسانی فرد میداند. از قضا این شعار، یعنی «هنر برای هنر» زادهی وضعیتهای استبدادی است و در عمل و برخلاف آنچه تبلیغ میشود، در طول تاریخ میبینیم که حاکمیتهای اقتدارگرا از این گرایش بسیار حمایت کردهاند و میکنند. پس عجیب نیست که این رویکرد در دوران و فضای حکومتهای فاشیستی و تمامیتخواه زایش و گسترش پیدا کرده است و در دوران حاکمیتِ سرمایه و قدرت امپریالیستی نیز بازار خود را حفظ کرده باشد. اما میرحسین از آن دسته از هنرمندانی است که کنش برای آرمان، واکنش به محیط، و میانکنش با جامعهی انسانیْ عنصرهایی جداییناپذیر از کار هنریاش به حساب میآیند. اون این نگاه را با ریشههای فرهنگی خود در میآمیزد و از این دریچهی فلسفی به کنش انسانی ( چه در هنر و چه در سیاست) نگاه میکند:
«در هنر شرق کشف است و انس و رویش و بسط یافتن و متحد شدن با جهانی که می بینیم و در آن زندگی میکنیم. و در این جهان مبارزه هست جوشش هست و حقایقی دیگر که کس را از دیدن آنها چاره نیست.»
***
توضیح: این یادداشت بخشی از یک کار پژوهشی با عنوان «جستوجوی میرحسین در آینهی متن» است که نگارنده در آن به بررسی اندیشهها و عملکرد میرحسین موسوی با جستوجو در گفتهها و نوشتههای وی میپردازد. متن کامل این اثر در قالب کتاب به زودی منتشر خواهد شد. نقدهای خوانندگان محترم در غنی شدن این تلاش موثر خواهد بود.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
2 Comments
با عرض احترام نسبت به میر حسین موسوی و اینکه نمیخوام ارزش کار هنری و سیاسیش رو کم ارزش بدونم اما باید بگم لزوما هر کس که تخیل خوبی داشته باشه منجربه استفاده مثبت از اون نمیشه نمونه موردی این موضوع هم هیتلره که نقاشی چیره دست هم بوده و خلاقیت و تخیل خوبی در بازنمایی مناظر و صحنه های طبیعی داشته اما آیا می شه گفت که درک زجری که مردمی که از دستش به تنگ اومدن رو نداشته؟ هر چند شاید نشه قیاسی بین این دو شخص داشت اما شناخت ادم ها با تنها یک بعد شخصیتی چندان درست به نظر نمیاد.
همانطور که شما به درستی اشاره کردید، برخورداری از تخیل قوی الزاما نتیجهی خوبی در بر ندارد. اما مقصود این یادداشت این بود که نشان بدهد که چطور میرحسین از قوهی تخیلاش برای درک بهتر جامعه و همچنین ارتباط با رخدادها بهره میبرد.
در مورد هیتلر من نمیدانم که آیا او نقاش خوبی بوده است یا نه. اما بازنمایی طبیعت اگر به طور کلاسیک باشد اتفاقن خیلی به تخیل وابسته نیست. بلکه نیازمند مشاهدهی تیزبین به همراه تکنیک قوی است. و همانطور که میدانید مشاهده با تخیل فرق دارد.