دو جوان ۳۷ ساله، وزیران اقتصاد و آموزش ملی فرانسه شدند
2014-08-30Internet « dans la poche des enfants » : un conflit majeur entre le Guide suprême et le Président en Iran
2014-09-24« این جدایی که در همه جا بال گسترده، و بالاتر از همه در عصر ما ـ کاملاً بسط نیافته ، هنوز به حد خود نرسیده. چون هرکسی در تلاش است فردیتش را جدا نگه دارد، میخواهد کمال ممکن زندگی را برای خودش حفظ کند؛ اما در همان حین تمامی تلاشهایش منتهی به رسیدن به کمال زندگی نمیشود، بلکه به نابودیش میانجامد، چون به جای شناخت خویش سر از جدایی کامل در میآورد.
تمامی بشریت در عصر ما به اجزاء منقسم گشته است، همه سر در کار خود دارند، هرکسی خود را دور نگه میدارد، خودش را و اموالش را از دیگران پنهان میدارد، و آخر کار دیگران او را از خود میرانند، و او هم دیگران را. داراییش را روی هم میانبارد و با خود میگوید: « حالا چقدر قدرتمندم و چقدر در امنیت»، از فرط دیوانگی نمیفهمد که هرچه بیشتر روی هم بینبارد، بیشتر در ناتوانی و نابودی فرو میشود. چون عادت کرده است تنها به خودش متکی باشد و خود را از همگی ببرد. خودش را طوری بار آورده است که به یاری دیگران، به آدمیان و بشریت، ایمان نداشته باد، و تنها از ترس به خود میلرزد که مبادا پول و امتیازاتی را که برای خودش به دست آورده است از دست بدهد.
این روزها در همهجا انسانها دیگر نمیفهمند که امنیت واقعی در یگانگی جمعی یافت میشود، و نه در تلاش جداافتادهی فردی. اما این فردیت سهمناک باید لامحاله پایانی داشته باشد، و ناگهان همگی درخواهند یافت که چه غیرطبیعی از هم جدا ماندهاند. این روح زمان خواهد بود، و مردم در شگفت میشوند که چطور این همه وقت در تاریکی نشسته بودنهاند و روشنایی را نمیدیدهاند. و آن وقت نشانهی «پسر انسان» در افلاک دیده خواهد شد… اما تا آن وقت، باید همچنان بیرق را در اهتزاز نگهداریم. گاهی انسان باید سرمشق قرار گیرد، حتی اگر مجبور باشد این کار را به تنهایی انجام دهد و عملش جنونامیز بنماید، و به این ترتیب جان انسانها را از تنهایی بیرون بیاورد و آنان را به عشقی برادرانه سوق دهد، حتی اگر دیوانه بنماید، تا اینکه آن اندیشهی بزرگ نمیرد.»
برادران کارمازوف | فیودور داستایفسکی | ترجمهی صالح حسینی | انتشارات ناهید | صص ۲۲۵ و ۲۲۶
وقتی این بخش از رمان برادران کارامازوف را از زبان مردی گناهکار اما پشیمان میخوانم با خود میگویم گویی داستایفسکی از جانب وجدان جمعی روسها سخن میگوید. او که خود کم و بیش مخالف انقلاب روسیه است، اما آگاهانه یا ناآگاهانه میل جمعی به انقلابی برادرانه را پیشبینی میکند. مرحلهی نخست انقلاب در ۱۹۰۵، بیست و چهار سال پس از مرگ وی صورت میگیرد. اما با عدمِ موفقتِ آن انقلاب، مردم روس در سال ۱۹۱۷ دوباره انقلابی دیگر را انجام میدهند و اینبار کار را یکسره میکنند. نظام سلطنتی را سرنگون میکنند و حکومتی بر مبنای آرمان برابری و برادری روی کار میآورند. از تحلیلهای سیاسی و جامعهشناختی دربارهی این پرسش که «آیا جامعهی روسیه توانایی پیادهکردنِ نسخهی مارکس را داشت یا نه؟» که بگذریم، اما با پیگیری ادبیات غنی و درخشان روسیه در قرن هژدهم و نوزدهم میلادی درمییابیم که این رویا در ذهن و جان روسها رسوخ کرده بوده. روسهای روستاییمنشی که روحِ فردگرایانهی مدرنیته با روحیهی آنان سازگار نبود، به محض اینکه به لطف همان مدرنیته فردیت خود را دریافتند، دست به انقلابی ضدفردگرایانه زدند.
پس از صد و اندی سال از «برادران کارامازوف» چقدر حرفها و دردهای داستایفسکی برایم تازه و هنوز پر از معنا و حرف است. حرفهایی که گویی وضعیتِ امروز ما را بیان میکند.
.
Source: New feed
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.