دنیای «متمدن» چطور به اینجا رسید؟ / هفتشنبهها و هنر هفتم
2015-01-09کشتار دانمارکی در برابر کشتار آمریکایی / هفتشنبهها و هنر هفتم (۴) / معرفی سریال
2015-01-16بین سه بخش نخست و بخش پایانی از مجموعهی انتقادهایی به سعید حجاریان فاصله افتاد که بابت این فاصله و تاخیر از دوستانی که پیگیر این مطلب بودند عذرخواهی میکنم. متن کامل و ویرایششدهی این مجموعه را میتوانید از اینجا دریافت کنید یا اینکه در زیر همین یادداشت بخوانید.
.
بخش چهارم
۶- اینکه من به خودم اجازه دادهام و به نقد بخشهایی از ایدههای سعید حجاریان دست زدهام، نه دلیلی بر باسوادی من است و نه مدرکی بر ناآگاهی ایشان. بلکه حساسیت دانشجوییست که دوران طولانیای را با اندیشههای یک استاد سپری کرده و امروز پرسشهایی برایش بوجود آمده است.
بحث پایانی را از جایی آغاز میکنم که حساسیت شخصی من را برانگیخت و باعث شد در دیگر بحثهای ایشان در این باب دقیقتر شوم و یادداشتها و گفتگوهای بعدی ایشان را با دقت بعدی دنبال کنم. در واقع این نقطهی آغاز انتقاد من است که در از قضا در آخرین بخش این یادداشت عرضه میگردد.
جناب حجاریان در مقالهی « اصلاح بوروکراسی، گام اول »، نشر یافته در نخستین شمارهی مجلهی سخن ما، اعلام میکند که از نظر ایشان «وقتی در دولت مدرن از “دولت” سخن میگوییم، “ملت” هم در ذات آن هست. به عبارتی چه بگوییم دولت و چه بگوییم دولت-ملت منظور و مراد یکی خواهد بود.»
چه با این نگاه موافق باشیم یا نه، هر تقدیر میفهمیم که اینجا منظور از دولتْ قوهی مجریه نیست. البته آقای حجاریان به خوبی از این تفاوت آگاهی دارد، اما همانطور که پیشتر گفتم به نظر میرسد در کُنه نظر ایشان دولت و حکومت یکی است و ملت هم پیامد تشکیل دولت مدرن است. با اینحال اکثر مثالهایی که ایشان میآورد و بویژه هنگامی که روی بوروکراسی دست میگذارد، به دولت در معنای قوهی مجریه و ماشین اجرایی حکومت نگاه میکند و بحث در باب خودِ حکومت در کلامش غایب است. در واقع به جای نظریهی حکومت، مدام با نظریههای دولت و دولتداری روبرو میشویم و ما در گفتار ایشان نمیفهمیم که چطور حکومت/دولت همان ملت است.
با اشاره به این نکته میخواهم در گزارههای ایشان دقت بیشتری کنم.
از نظر آقای حجاریان و به واسطهی تحلیل وبر، دولتی که بر پایهی ارزشها بنا نهاده شده باشد توتالیتر خواهد بود.
اول اینکه ایشان مشخص نمیکنند که آیا دولت (حکومت) دموکراتیک در دستهی دولتهای عقلانی قرار میگیرد یا ارزشی؟ ایشان به طور ضمنی، قانونگرا بودن یک دولت و همچنین عقلانی بودناش را با دموکراتیک بودن یکی و همسان در نظر میگیرد. اما باید پرسید آیا دولتهای دموکراتیک که بنا به ارزشهای تغییرناپذیری پایهگذاری شدهاند، که آنها را ارزشهای دموکراتیک میخوانیم، عقلانی به حساب نمیآیند؟ ارزشهایی که در باید همواره در تمام ساختار حکومت و جامعه جاری باشند. در غیر این صورت باید بپرسیم پس آیا این دموکراسیها مبنای ارزشی تغییرناپذیری ندارند؟
البته در طول تاریخ، کم فیلسوفانی نبودهاند که دولتهای دموکراتیک را مخالف با عقل سلیم و بشری، و بنابراین غیر عقلانی دانستهاند؛ از جمله افلاطون و نیچه. یا اینکه برخی از فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی برخی از دموکراسیها را اقتدارگرا و نزدیک به تمامیتخواه انگاشتهاند، همچون هانا آرنت یا میشل فوکو. پس عقلانی بودنِ یک سامانهی حکمرانیِ مردمسالارِ قانوی، آنچنان هم بدیهی نیست.
دولت تدبیر و مدیر؟
۷- همانطور که پیشتر اشاره کردم، آقای حجاریان، همچون وبر، دولت را با حکومت یکی میانگارد. شاید به این دلیل که خیلیوقتها فلسفی به ماجرا نگاه نمیکند و توجهی به تفاوت نقشها و کارکردهای متفاوت این دو ندارد. پس طبیعی است که اگر او دربارهی ماشین دولت صحبت میکند و بحثِ سیاست را به همین مقدار کاهش میدهد، خواننده و شنونده نباید این ماشین را با ساختار حکومت اشتباه بگیرد. حکومت سیاسی چیزی است و ماشین اجرایی دولت چیز دیگر. هرچند که این دو در هم تنیدهشدهاند و دولت از دل حکومت برمیآید، اما به هیچ وجه یکی و همسان نیستند. محمود احمدینژاد بخش عمدهای ماشین دولت را در اختیار داشت و آن را به ویرانهای تبدیل کرد. اما نتوانست ساختار حکومت را تغییر دهد.
حکومت از مجموعهی ارزشها و نیروهایی شکل میگیرد که سازمان سیاسی جامعه را تشکیل میدهند و قدرت در جامعه قرار است طبق آن ارزشها و بدست آن نیروها توزیع شود. حال این نیروها میتوانند دموکراتیک با ارزشهایی مردمسالارانه باشند که حکومتی مردمسالارانه را بنا نهند و از آن محافظت کنند، یا اینکه نیروهایی دیگر باشند با ارزشهایی دیگر. برای مثال در فرانسه ساختار حکومت از یک جمهوری با ارزشهای دموکراتیک و لائیک شکل یافته است که طبق قانون اساسی این کشور اصلی تغییرناپذیر و ارزشی انسانی به حساب میآید و روح جمهوری فرانسه به آن وابسته است.
بنابراین میتوان رایی که جناب حجاریان چند جمله بعدتر میدهد را باطل دانست. ایشان میگوید: «اگر دولتی بخواهد بر مبنای دستهای از ارزشها پایههای خود را بنا کند، قطعا بقیهی ارزشها را نابود خواهد کرد و ارزش خود را بر سریر قدرت خواهد نشاند. به اصطلاح، میتوان چنین دولتی را «دولت ایدئولوژیک» نامید. دولتی که توتالیتر( تمامیتخواه) است و بقیهی اشکال زندگی را بر نمیتابد و به یکسانسازی میاندیشد.» اشکال اصلی در فهم این گزاره برمیگردد به مخدوش بودنِ مرز میان حکومت و دولت. اگر منظور ایشان به حکومت بر میگردد، این نتیجهگیری از نظر من نادرست است. اما اگر دولت در معنای معمول مورد نظر ایشان است، تا حدودی زیادی با نگاه ایشان موافقم.
بنده این دوگانهی وبریِ عقل/ارزش را درست و واقعی نمیدانم. اینها دوگانههایی نیستند که کنشگران سیاسی هنگامی که میخواستند (یا میخواهند) حکومتهای مدرن را پایهگذاری کنند، با توجه به آن حکومت مورد نظر را بینان میگذاشتند. بویژه در دنیای امروز دوگانهی اصلیِ حکومتها مردمسالارانه بودن یا نبودنِ آنهاست. دوگانهای که وبر مطرح میکند در واقع دوگانهای پسینی برای توضیح و تبیین پدیدهی حکومت و مشروعیت است، و این به نقش جامعهشناسانهی وی بر میگردد. در جامعهشناسی همهی تقسیمبندیها پسینی و تبیینی است و نه پیشینی و تجویزی. (هرچند که در طول زمان تبیینها، حتی اگر نادرست باشند، ممکن است خاصیت تجویزی پیدا کنند.)
به نظر میرسد ایشان با این نگاه حکومت را در حد مدیر و کارگزار جامعه در نظر میگیرد. یعنی همان نگاهی که حکومت را تنها در قالب یک بوروکراسیِ کار راه انداز در نظر میگیرد و بس و این نهادهای دیگر، از جمله بازار یا دین، هستند که وظیفهی راهبری جامعه را بر عهده دارند. این نگاه مخالف حضور حکومت در عرصههای دیگر از جمله سیاست و فرهنگ است. فارغ از اینکه آیا چنین وضعیتی ممکن است و آیا نمونهای برای آن یافت میشود یا نه، اما عجیب نیست که چنین نگاهی در وضعیت جامعهای مثل ایران، بسیار دلبری کند. برای رهایی از سیطرهی یک حکومت اقتدارگرا و استبدادی، چه راه فراری بهتر از این!؟
با اینکه جناب حجاریان برقراری این بوروکراسیِ محدود و مقتدر ( که البته کمی تناقضآمیز به نظر میرسد) را اولویت میداند، اما خودش در فراز پایانی همین مقاله به نکتهای اشاره میکند که میتوان نقضِ راه حل پیشنهادی ایشان را از درون همان جمله بیرون کشید. ایشان در آسیبشناسی وضعیت سیاسیِ امروز جامعهی ما میگوید :«در ایران دهها سانحه اتفاق میافتد و کسی احساس مسئولیت نمیکند، دلیل این تفاوت آن است که در دولت مدرن و دموکراتیک، جامعهی مدنی قدرتمند است و مدام دولت را میپاید.» درحالیکه ایشان در جایی دیگر (در گفتگو با فاطمه صادقی) از ایدهی «اتاتیسم» و تجمیع قدرت در لویاتان دفاع میکند، و در همین مقاله نیز بحث اصلی را به اصلاح و در واقع برگرداندن اقتدار به بوروکراسی اختصاص میدهد، اما اینجا در آخرین جملهها بحث را از قالب وبری خارج میکند (شاید به این دلیل که خودش از قالب وبر بیرون میآید) و به مسئله و مشکل اصلی میپردازد، که آن اصلاحات سیاسی و اجتماعی فراتر از چهارچوب دولت است. هرچند که ایشان همینجا هم جامعهی مدنی قدرتمند و شهروندان مسئول را پیامد «دولت مدرن و دموکراتیک» میداند، که بی تردید من با این تقدم مخالفم.
جامعهی مدنی یا غیرمدنی قوی بر دولت مدرن و دموکراتیک اولویت دارد. اول جامعهی سیاسی شکل میگیرد و از درون آن بوروکراسی و حکومت خوب یا بد بیرون میآید و نه برعکس. دستکم در دموکراسیهای موفق اینگونه بوده است.
در مجموع گویا در نگاه علمی آقای حجاریان، (چه بسا در نگاه شخصی ایشان اینطور نباشد) وزن ساختارها اینقدر سنگین است که جایی برای فردْ فرد کنشگران باقی نمیماند. همین نگاه است که در نظر دارد جامهی مدرنیته و دولت مدرن را بر قامت جامعهی ایران به هر نحوی که شده بپوشاند.
۸- کوتاه سخن اینکه باید پرسید و فهمید که چرا اینقدر وسواس و شیفتگی برای دست یافتن به دولت مدرن یا دیگر پیدههای «مدرن» داریم. شاید بهتر باشد مدرنیته را فراموش کنیم و به جای آن تنها تلاش کنیم بهتر و کارآمدتر باشیم. بکوشیم انسانیتر و مردمسالارتر باشیم. سعی کنیم رو به تجربههای تازه گشودهتر، جستجوگرتر و خلاقتر باشیم. دولت مدرن (دستکم در قامت غربیاش) امروز به تجربهای پیر تبدیل شده است و دیگر آن چهرهی دلبرانهای را که ۲۰۰ – ۳۰۰ سال پیش داشت ندارد. درحالیکه برخی از جامعههایی که پیشتر در دستهی جامعههای عقبمانده قرار داشتند، امروز دست به تجربههای جدیدی زدهاند که بسیار امیدوارکنندهتر از «دولت مدرن غربی» به نظر میرسند. تردیدی نیست که تجربهی مدرنیته از یک طرف و دولت مدرن از طرف دیگر یک تجربهی بینظیر انسانی برای سازماندهی جامعه است و درسهای زیادی در خود دارد. اما وظیفهی تاریخی ما رسیدن به آن نقطه نیست. آن نقطه و آن تجربه در دوره و شرایط تاریخی خاص و در جغرافیایی خاص رخ داده و بعید به نظر میرسد کپیبرداری از آن به صلاح جامعهی ما باشد. بهتر است ما تلاش کنیم برخی از چشماندازهای آن تجربه را دریابیم و راه خودمن را بپیماییم. حالا اسمش را هرچه میخواهیم بگذاریم. اینقدر نسبت به مدرنیته حرص نداشته باشیم. مدرنیته لباسی نیست که ما وظیفهی تاریخی خود بدانیم قد و قوارهمان را با آن تنظیم کنیم. چیزی که ما به عنوان مدرنیته میشناسیم، شناختی پسینی نسبت به روندها و جنبشهایی است که در دورهای خاص و در جغرافیایی خاص شکل گرفته است.
***
متن کامل را میتوانید در زیر بخوانید:
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.