پرچم حزبالله و موضع ما
2015-01-19آیا کشتار در «شارلی اِبدو» تاثیر منفی بر اسلامگرایی و معنویتگرایی میگذارد؟
2015-01-30هنگامی که آن کشاکش کذایی بین کیارستمی و حاتمی کیا دربارهی جنگ بوجود آمده بود، حرفی داشتم که میخواستم بگویم؛ اما فضا اینقدر گِلآلود شده بود که منصرف شدم. اما حرف را باید گفت.
جمعی از رزمندهگان در حال اجرا و نمایش تئاتر |
۱- یکی از مهمترین دلیلهایی که از بیان حرفم منصرف شدم، واکنش ناجوانمردانهی حاتمیکیا بود. من تا پیش از این ماجرا او را خیلی دوست داشتم. هنوز هم به چند تا از فیلمهایش علاقه دارم. اما اینکه در یک جدال کلامی بین دو سینماگر، ناگهان پای حاکمیت را باز کنی و درخواست کنی که با رقیبت برخورد سیاسی شود، آنهم رقیبی که دستش از قدرت کوتاه است، خودِ ناجوانمردیست. به همین دلیل انتقادی که از کیارستمی داشتم را فروخوردم تا در آن میانه، آبی به آسیاب جهل و نادانی نریخته باشم. خدا را شکر که ماجرا به خیر گذشت.
۲- آقای کیارستمی در هنگام تسویهحساب کلامی با حاتمیکیا، پای جوانهایی که به جنگ با دشمن متجاوز رفتند را پیش میکشد و آن را جنگی میداند «که هیچ مفهومی نداشت». افزون بر این، به زعم ایشان جوانهایی که به جنگ رفتند تنها تحت تاثیر «هیجانی» بودند که از جانب کسانی مثل حاتمیکیا به آنها تزریق میشد. و در نهایت ایشان فیلمهای خودش را سرمش «زندگی» و فیلمهای حاتمیکیا را تشویقکنندهی نابودی مینامد.
۳- آیا جنگ ایران و عراق، دستکم برای صدها هزار جوانی که به جبههها رفتند و بخشی از آنها جان باختند، بیمعنی بود؟ آیا آن جوانی که به جای چرخیدن در باغ و مزرعه و کوچه، پوشیدن لباس رزم و دفاع را برگزیده بود، از عقل بیبهره بود و تنها به سبب هیجان تزریقشده از جانب دستگاههای حکومتی تحریک شد و رفت؟ آیا تجربهی جنگ تنها صحنهی ویرانی بود و هیچ درسی برای زندگی نداشت؟
آقای کیارستمی تصویری از جنگ ارائه میدهد که فرسنگها با واقعیتی که بسیاری از مردم آن را چشیدهاند فاصله دارد. گویی که رهبران دو کشور از سر قدرتپرستی هوس جنگ کرده بوند و به همین دلیل ماشین تبلیغاتشان را برای کشاندن جوانها به میدان جنگ و «از بین رفتن» آنها راه انداخته بودند. بدیهیست که این روایتی نادرست است. امروز کمترین سند تاریخیای هست که تجاوز صدام به خاک ایران و جنایتهای او را نفی کند. حال باید از آقای کیارستمی پرسید وقتی متجاوز به خانهی شما یا خانهی دوست شما حمله میکند، چه باید کرد؟ باید نشست و شعر گفت و جان مردم و خاک میهن را تقدیم به دیکتاتوری دیوانه مثل صدام حسین کرد؟ اگر آن جوانها، که خیلیهاشان هم تحصیلکرده و با سواد و اهل فرهنگ بودند، مقاومت نمیکردند و صدام طبق برنامهاش سه روزه به تهران میرسید، امروز همین روشنفکران زیباییطلب از جوانهای آن زمان طلبکار نبودند که چرا کشور را تقدیم به دشمن کردید؟
سفرهی هفت سین در جبهه شاید یکی از همینها عینالله باقرزاده باشد |
۴- اینکه ما طرفدار صلح باشیم با اینکه تجربهی زیستهی یک ملت را اینگونه تحمیق کنیم، دو چیز متفاوتاند و متاسفانه آقای کیارستمی نشان داده که توانایی تفکیک این دو را ندارد. لازم نیست برای اینکه نشان بدهی ضدجنگ هستی، بگویی فلان تجربه بیمفهوم بود. بعید میدانم خیلی از جوانهایی که در دفاع از کشور مشارکت کردند عاشق جنگ بوده باشند. تعدادی از آنها را میشناسم که حتی در آن زمان هم ضدجنگ بودهاند. بعضی از آنها کشته شدهاند و برخی دیگر زندهماندهاند. اما آقای کیارستمی نمیتواند اراده و تصمیمی که بسیاری از این مردم برای جضور در جنگ و دفاع از میهنشان داشتند را ببیند؛ به همین دلیل آن تجربه در چشم ایشان «بیمفهوم» میآید.
در جایی میخواندم که یکی از خبرنگاران خارجی پس از دیدارش از نیروهای ایرانی حاضر در جبههها «از شور و امید به زندگی در نیروهای ایرانی» خبر میداد. اما قضاوت آقای کیارستمی از آن دوره فقد در حد «یک پریود» از تاریخ مملکت است که البته «بیمفهوم» به نظر میرسد و تاثیری در حال وآینده ندارد.
اینکه آقای کیارستمی، همچون دیگر هنرمندان ارزشمندی از جمله سهراب سپهری یا احمدرضا احمدی، دلنازکاند و کثافت و پلیدیهای این جهانْ جانِ آنها را میرنجاند بسیار تحسینبرانگیز است. اما این دلیل نمیشود که چنین کسانی فکر کنند که تنها آنان هستند که معنی و «مفهوم» زندگی را فهمیدهاند و دیگران در گمراهی و «هیجان» به سر میبرند.
تواضع لازمهی بزرگواریست. هیچگاه نمیشود یقین داشت که قطار دیگران پوچ و بیهوده است و تنها قایق ماست که سرشار از معنیست. هنرمند بزرگی مثل کیارستمی بهتر است به این نکته توجه کند که حقیقتِ زندگی تنها در مُشت او نیست. زندگی جنبههای لطیف و خشنی دارد و یک انسان میتواند در هردو حالت به گوشهای از حقیقت آن پی ببرد و زیبایی بیافریند. انسان میتواند در لطافتْ زشتی خلق کند و در کثافت زیبایی بیافریند. همانطور که خود آقای کیارستمی در شرایطی تاریک اثرهایی انسانی خلق کرد.
۵- و اما آقای کیارستمی در این واکنش به جنگ (و بسیاری دیگر از رویدادهای عمومی) تنها نیست. اگر بخواهم بیتعارف بگویم، بسیاری از نخبهگان (نخبه به معنای فرهیخته نیست) هستند که همانقدر که عاشق تحسین مردمند، همانطور که آقای کیارستمی دلیل خوب بودن فیلماش را پربیننده بودنش میداند، این نخبگان به همان اندازه از مردم متنفرند. چرا؟ چون مردم قدر آنها را نمیدانند. چون مردم بزرگی و عظمت آنها را نمیفهمند. چون همین مردم هیچ کاری برای اینکه این نخبگان به حقشان برسند و عزیز باشند، نمیکنند. چون این مردم، هرچند که یک روز کرور کرور فیلمهای من را نگاه میکرند، اما یک روز دیگر فیلمهای رقیب من را نگاه کردند. حتی خیلی از آنها احمقانه به هیجان آمدند و رفتند جنگ کشته و نابود شدند. آنها ناداناند که جذب شریعتی شدند. آنها احمقاند که انقلاب کردند. آنها سادهلوحاند که به فلانی رای دادند. و در مجموع آنها به جز در مواقعی که فیلم من را میبینند، یا کتاب مرا میخوانند، یا به من رای میدهند عوامی بیش نیستند و عوام هم که چیزی نیست جز مشتی تودهی جاندار.
۶- اگر بخواهم یک قدم دیگر پایم را از گلیمم درازتر کنم باید بگویم که ما با تودهای از نخبگان روبرو هستیم که نه روشنفکر، بلکه «کلاس بالا»هاییاند که خود را تجسم فهم و عقل میدانند و خِیلِ مردم عادی را نفهم و نادان میپندارند.
کلاسبالاهایی که کمتر به سمت پرداخت هزینهی آگاهانه حرکت کردهاند. اما جبر و دست روزگار و خشونتِ زندگی، متاسفانه آنها را به پرداخت هزینههای هرز بسیاری وا داشته است. و گویا برخی از این کلاسبالاها این هزینه را از مردم طلب دارند.
من به دنبال تقدیس مردم نیستم. در هرجامعهای شمار نادانان بسیار است. اما دانایی و نادانی ربطی به تحصیلات و باکلاسی و … ندارد. برای مثال، به نظرم میتوان آگاهترین انسانهای «یک پریود کوتاه» از تاریخ ایران را همان جوانهایی دانست که بین سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۳ به میدان جنگ رفتند. همهی آنها آگاه نبودند؛ ولی آگاهترین مردم در میان همانها بودند و روی این نکته تاکید دارم.
۷- در سالهای اخیر جریانی از همین طبقهی «باکلاس» یا به بیانی دیگر «از خودراضی»، که همواره عموم مردم و دیگرانی که به او شبیه نیستند را خوار و خفیف جلوه میدهد، نوعی برخورد دوگانه با پدیدهی جنگ میان ایران و عراق عرضه میکند. از یک طرف بدون قید و شرط جنگ را بیهوده و پوچ معرفی میکند و از طرفی دیگر نسبت به «قربانی»یان آن جنگ ابراز همدلی میکند. به عبارتی، داوطلبان جنگ را نادانانی به حساب میآورد که نه تنها «قهرمان» و الگوی جامعه نیستند، بلکه «قربانی» و بازیچهی دست قدرتمداران بودهاند. و متاسفانه بسیاری از دوستانی که در دستهی این «ازخودراضی»یان جای نمیگیرند، کورکورانه همین خط گفتار را دنبال میکنند.
در اینکه ادامهی جنگ پس از سالهای ۶۲ و ۶۳ نادرست بود و مسئولان این تصمیم باید در برابر مردم پاسخگو باشند کمتر تردیدی وجود دارد. اما چطور میشود دلاورانی که درهنگام اشغال کشور به میدان نبرد رفتند را «قربانی» خواند. قربانی کسیست که ناآگاهانه و درحالیکه مثلن درحال پیاده روی و یا سوار اتوبوس یا مترو یا در دفتر روزنامه مشغول نوشتن است هدف گلوله یا خمپاره یا بمب قرار میگیرد. اما اینکه کسی خودش تصمیم گرفته و به میدان مقابله با متجاوز رفته را قربانی بنامیم به نظر نادرست میرسد.
۸- به آقای کیارستمی پیشنهاد میکنم حتمن وصیتنامهها و یا نامههای عادی برخی از همین قهرمانانِ قربنی را بخوانند. خواهند دید که در بسیاری از آنها شوق زندگی، البته شاید با تعریفی متفاوت از آقای کیارستمی، موج میزند. برخی دیگر از وصیتنامهها هم هستند که به قطاری از جملههای کلیشهای میمانند. معلوم است که نویسنده توانایی روی کاغذ آوردن احساسات خود را نداشته است. اما در همان لابلا، مثلن آنجایی که با پدرو مادر، همسر و فرزند یا خواهر و برادر خود وارد گفتگو میشود، میتوان رگههای قدرتمند زندگی را حس کرد.
با فاصله گرفتن از روایتهای رسمی و نخنما از تجربهی جنگ و دفاع، روایتی که امروز تنها در خدمت جناح حاکم بر کشور است و فاصلهی زیادی با واقعیت رخداده در آن سالها دارد، میتوان آنرا طوری دیگر دید. فقط باید چشمها را شست و از کلیشهها و پیشفرضها فاصله گرفت.
*
این یادداشت در ادامهی حرفهای فروخوردهایست که به مناسبت دهمین سال وبلاگنویسیام تصمیم گرفتم با خوانندگان درمیان بگذارم. در همین راستا بخوانید :
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.