معرفی دو سایت هنری و ادبی
2015-02-10خدا به دفاع در برابر احمقها نیاز نداره | سریال OZ
2015-02-13۱–
تولستوی عقیده دارد بزرگانِ تاریخ در واقع زایدههایی بر آن (یعنی بر تاریخ) هستند. جریان اصلی تاریخ را بدون آنها بهتر میشود فهمید. اگر فکر کنیم این رهبران بودهاند که تاریخ را به اینجا رساندهاند راه به خطا رفتهایم. در واقع این تاریخ بوده که رهبران را در آنجایی که ما آنها را دیدهایم قرار داده است. تولستوی در فراز پایانی «جنگ و صلح» میگوید: «افراد هرقدر مستقیمتر در عملیات شرکت داشته باشند کمتر میتوانند فرمان بدهند و شمارشان بیشتر است و هرقدر کمتر و از فاصلهای دورتر و باواسطهی مهرههای بیشتری در عملیات شرکت داشته باشند، بیشتر قدرت فرمان دارند و عده شان کمتر است. … فرماندهان به اعتبار همان مقام فرماندهیشان کمترین سهم را در وقوع واقعه بر عده دارند و کارشان منحصرا در راستای فرماندهی متمرکز است.»
تمام حرف نویسندهی بزرگ روس این است که تاریخ به دست تک-شخصیتها ساخته نمیشود. بلکه تاریخ مجموعهای از عاملهای پیچیده است که جزییات آن قابل فهم نیستند. ما تنها همینقدر میدانیم که اراده ی تک تک افراد جامعه جایی از تاریخ باهم تلاقی پیدا می کند و رخدادها اینگونه رقم می خورند. او شخصیت ها و رهبران بزرگ تاریخ را مجریان بی اختیار این اراده میداند. آنها تا هنگامی که در سر راه این ارادهی تاریخی قرار گرفته باشند، میتوانند نقش خود را خوب بازی کنند. اما به محض اینکه این لحظه و زمان به پایان برسد، تاریخِ مصرف این و آن شخصت نیز به پایان میرسد و شخصیت و رهبر بزرگ با همهی افتخارهایش به تاریخ میپیوندد.
تولستوی، ناپلئون را بهترین نمونه برای این نظریهاش مییابد. او میکوشد تا نشان بدهد که قهرمان فرانسوی (که حتی فرانسوی هم نبود) چطور بر سر جریان تاریخ قرار گرفت و از هیچ به همه چیز رسید و سرانجام به هیچ بازگشت. تولستوی در برابر ناپلئون، کوتوزف را قرار می دهد. فرماندهای که لشکر روسیه را در برابر غربیها فرماندهی می کرد و از نظر تولستوی، آن ژنرال کهنه کار روس منطق تاریخ را دریافته بود و به نقش خود در آن لحظهی حساس تاریخ آگاه بود و به سبب همین آگاهی توانست نقش خود را به خوبی به پایان برساند.
۲–
من تا حدود زیادی این نگاه تولستوی را قبول دارم. بااینحال خواندن تاریخ به ما درسهای دیگری نیز میدهد. از جمله اینکه باورمند بودن به یک ایده، و حرکت در راستای آن و حتی حرکت به سوی آن، از بخت و شانس بسیار بیشتری برای قرار گرفتن در مسیر بخت تاریخ برخوردار است. حرکت آیتالله سید روحالله خمینی شاید از بهترین نمونههای این واقعیت باشد. همانطور که دریادداشت دیگری اشاره کردم، حرکت وی درسهای بسیاری میتواند برای جامعهی ایران داشته باشد که متاسفانه به دلیل ها و انگیزه های گوناگون، کمتر نگاه پژوهشیِ بیغرضی روی آن انجام گرفته است.
از یک جایی، دقیقا از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، آیت الله خمینی در جایگاه رهبر نخستین حرکت بزرگ، تودهای و فراگیرِ براندازانه علیه رژیم شاهنشاهی قرار میگیرد. به رغم اینکه تا آن زمان او خودش هرگز چنین ایدهای را دنبال نمیکرد، اما حرکتی که او و دیگر جریان های مبارز آغاز کرده بودند (بعلاوهی بسیاری از رخدادهای دیگر از جمله استبداد سنگین شاه و سرکوب و تحقیر همهی قشرهای جامعه) به جایی رسید که دیگر از براندازی و سرنگونی محمدرضا پهلوی گریزی نبود. از خرداد ۱۳۴۲ به بعد تاریخ ایران وارد مرحلهای متفاوت شد. برخی از نیروها ایت تقییر فاز را درک کردند وبرخی دیگر متوجه آن نشدند. در مرحلهی جدید، مردم عادی که اکثرشان دیندار بودند وارد چرخهی مبارزه برای سرنگونی شاه شدند. چرخه و حلقهای که تا پیش از آن در انحصار بخشی از نخبه گان تحصیلکرده بود. سید روحالله خمینی در مرکز این چرخه قرار گرفت و در فضای جدید، جای خالی محمد مصدق را پر کرد.
۳–
بسیاری از جریانهای سیاسی علاقه دارند بگویند که آیتالله خمینی تا سال ۵۶ نقش چندانی در مبارزه نداشت و پس از آن تاریخ بود که وارد قطار انقلاب شد. ( دستگاه تبلیغاتی جریان حاکم هم با سانسور هوشمنوانهی این برهه از زندگی سیاسی آیتالله خمینی به این ماجرا کمک میکند.) تعبیر بالا از یک لحاظ درست است و از یک لحاظ نادرست. درستی آن به همان نگاهی که از تولستوی نقل کردم بر میگردد. یعنی نه تنها آیتالله خمینی، بلکه هیچ کس و جریان دیگری را هم نمیتوان به عنوان رهبر و سازندهی آن انقلاب بزرگ معرفی کرد. چرخ های تاریخ خیلی پیشتر از آن و به دلیلهای فراوان و چندگانه به سوی این تغییر بزرگ به حرکت درآمده بودند.
اما تعبیر مخالفان نقش آیت اللهخمینی از یک لحاظ دیگر نادرست و نامعتبر است. واقعیتهای پرشمار تاریخیای وجود دارند که به ما نشان میدهند که آیتالله خمینی و همراهانش از مدت ها پیش در حال آمادهسازی خود برای بهواقعیت درآوردنِ رویای خود بودند. همان خواست و ارادهای که در سال ۱۳۵۷ به واقعیت میپیوندد.
نمونه ی شمارهی یک :
با نگاه به موضعهای سازمان مجاهدین خلق، به عنوان یکی از نخستین نیروهای سازماندهیشده برای براندازی، میبینیم که آنها خرداد ۱۳۴۲ را نقطهی عطف برای تغییر گفتمان مبارزه میدانند. نکتهای که دیگر نیروهای مبارز هم بر سر آن توافق داشتند. بااینحال موسسان سازمان مجاهدین خلق به این حد اکتفا نمیکنند و آیتالله خمینی را به عنوان رهبر مبارزه برمیشمارند. چه در سندهای نوشتاری و چه در دفاعیه های دادگاهی آنها به وفور به این نکته بر می خوریم. از جمله در نشریهی مجاهد در شهریور ۱۳۵۱ میخوانیم : « آیتالله خمینی، که از سال ۴۲ در تبعید به سر میبرد، اکنون مهمترین مخالف رژیم است.»
نمونه ی شماره دو:
انجمن های اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا، از نیروهای فعال سیاسی به شمار میآمدند. بسیاری سران این جریان بعدها به سران انقلاب (و بعدها مخالف و معارض نظام حاکم پس از انقلاب) تبدیل شدند. آنها از ابتدای تشکیل، یعنی سالهای آغازین دههی ۱۳۴۰ رونوشت نخستین بیانیههای خود را به دو رهبر بزرگ مبارزان و معارضان میفرستادند: محمد مصدق و روح الله خمینی. به نظر کنفدراسیون دانشجویان هم پیش از انشعاب چنین عملی را انجام داده یا دستکم نامهنگاریهایی انجام داده است. اما نسبت به صحت آن اطمینان قطعی ندارم.
نمونه ی شماره ی سه:
آیتالله خمینی از همان آخرهای دههی ۱۳۴۰ تصمیم به براندازی نظام شاهنشاهی گرفته بود و این تصمیم را در سالهای ۴۷ و ۴۸ با نزدیکان خود درمیان میگذارد. او در دیدار با نزدیکان خود، کسانیکه ۱۰ سال بعد سران جمهوری اسلامی ایران می شوند، می گوید:
«شما این افسردگی را از خود دور کنید و برنامه و روش تبلیغات خودتان را تکمیل نمائید، … و تصمیم به تشکیل حکومت اسلامی بگیرید و در این راه پیشقدم شوید و دست بهدست هم و مردم مبارز و آزادیخواه بدهید، حکومت اسلام قطعا برقرار خواهد شد. به خودتان اعتماد داشته باشید. شما که این قدرت جرات و تدبیر را دارید که برای آزادی و استقلال ملت مبارزه می کنید، شما که توانستهاید مردم را بیدار کنید و به مبارزه وادار کنید، و دستگاه استعمار و استبداد را به لرزه درآورید، روز به روز بیشتر تجربه میآموزید و تدبیر و لیاقت شما در کارهای اجتماعی بیشتر میشود.»[۱] ـ
۴–
تولستوی میگوید: «برای اینکه فرمانی به یقین اجرا شود، لازم است که فرمانده فرمانی بدهد که اجرا شدنی باشد … در برابر هر فرمان اجراشدهای، همیشه فرمانهای اجراناشده ی بسیاری وجود دارند.»[۲] ـ
هردوی این جمله ها حقیقتی واحد را شکل میدهند. به نظر میرسد امام خمینی توانست بارها و بارها «آن فرمانی که اجراشدنی باشد» را بدهد و خود را به عنوان رهبری که مردم خودشان را در آینهی او می بینند، تثبیت کند. بااینحال او و بسیاری دیگر از سیاست ورزان دهها و صدها برنامه و راهبرد دیگر نیز داشتهاند که هیچکدامشان عملی نشدند و امروز کسی آن ها را به یاد ندارد.
پانوشتها :
* شاید برای بسیاری از کنشگران دوران انقلاب، این واقعیتها بدیهی باشد. اما ممکن است تحلیلی متفاوت از آنچه در این یادداشت آوردم داشته باشند. اما مخاطب اصلی من همنسلان خودم هستند که به همان دلیلهایی که در بند سوم این یادداشت به صورتی خلاصه و در یادداشتی دیگر به صورت جزئیتر نوشتم، کمتر با این واقعیتها آشنا هستند و تصویری واژگون از جریان تاریخ مملکتمان دارند.
۱- ایران بین دو انقلاب، یروآند آبراهامیان / ص ۵۸۸
۲- جنگ و صلح / ترجمهی سروش حبیبی / جلد چهارم / ص ۱۶۶۷
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.