بزرگی دور از پاریس؛ گوستاو فلوبر
2015-04-08نژادپرستیِ سیاسی؛ از فاکسنیوز تا فارسنیوز
2015-04-30در این چند روز پیامی به صورت انبوه دست به رست میشود که چند صحنه از سریال ۲۴ را مورد توجه قرار میدهد. در فصل هشتم این سریال، موضوع اصلی مذاکره و کشمکش بر سر موضوع هستهای کشوری خیالی (البته در خاور میانه) است که شباهتهای اتفاقی زیادی با مسئلهی ایران را به یاد میآورد. این شباهت تردید بسیاری در ذهن بسیاری از دوستان بوجود آورد و در گرفتنِ بحثهای دایجان ناپلئونی در انواع و اقسام شبکههای اجتماعی، سایتها و وبلاگهای مختلف را در پی داشت.
خیلی مقاومت کردم که واکنشی دربارهی این مسئله نشان ندهم. چون به نظرم بسیاری از واکنشها بسیار سطحی به نظر میرسیدند. اما موضوع وقتی برایم جدی شد که برخی از دوستانم که هم در فضای سیاسی فعال هستند و هم با دنیای سریال و سینما آشنایی دارند به این موج همراه شدند و نگرانی و تعجب خود را با من درمیان گذاشتند.
دنیای سریال آمریکایی
در آمریکا سالانه صدها فیلم و سریال تولید میشود و این سریالها موضوعهای مختلف و متفاوتی را در بر میگیرند. بنابراین میتوان به سادگی سریال یا فیلمی پیدا کرد به موضوعی در زمینههای سیاست، هنر، تاریخ، علم و… شبیه باشد. همچنین جریانهای سیاسی و فرهنگی هرکدام نه فقط در جستجوی کسب درآمد از طریق فروش سریالاند، بلکه افزون بر آن به دنبال تاثرگذاری برجامعهی مخاطب هستند. برخلاف تصور عموی، مخاطب اصلی صنعت سینما و سریالسازی آمریکا، نه کشورهای جهان سوم و نه حتی بینندهگان اروپایی، بلکه هدف و مخاطب اصلی، چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر فرهنگی، مصرفکنندهگان و بینندهگان آمریکاییاند. در واقع سلیقهی آنها است که مسیر سریالبینیِ ما را هم مشخص میکند. اگر سریال خوب، خوشساخت و پرمحتوایی مثل فلش فوروارد مورد توجه آمریکاییها قرار نگیرد، ساخت آن متوقف میشود و ما هم از دیدن آن محروم میشویم. اما سریال خوب و نه البته عالیای مثل بریکینگ بد به صدر جدل سریالها قرار میگیرد. تنها به این دلیل که اولی مورد توجه ذهن و سلیقهی آمریکایی قرار نگرفته. اما دومی، به این دلیل که به مسئلههایی میپردازد که در زندگی آمریکایی حضور جدی دارند، برجسته میشود که شاید برای یک اروپایی یا یک آسیایی زیاد لمسپذیر نباشند. اما ما عادت کردهایم آنچه را که در آمریکا خوب به فروش میرسد را نگاه کنیم. زیرا که آنها تولیدکنندهاند و ما مصرفکننده و تماشاگر.
اگر دقت کرده باشید، در بسیاری سریالها و فیلمهای آمریکایی، زنان و اقلیتها نقشهای برجستهای دارند. این مسئله هم علت اقتصادی دارد و هم دلیل سیاستگذاری. در مورد بحث اقتصادی نیاز به توضیح زیاد نیست. اما در مورد مسئلهی سیاستگذاری بسیار جالب توجه است. سریالها و فیلمهای آمریکایی نمایانگر واقعیت نیستند. بلکه بسیاری از آنها (منظورم سریالهای جدی است) در تلاش برای ساختن و خلقِ یک واقعیت جدیدند. البته همیشه اینطور نبوده و این امر بسیار تازه و متاخر است. تا پیش از این سینما و سریالهای آمریکایی به دنبال تثبیت کردن کلیشههای جاافتاده در فضای آمریکایی بودند. کلیشههایی که بنابر آنها، قهرمان اصلی یک مرد سفید است که علاوه بر غلبه بر یک مشکل یا یک آدم بدجنس، تبحر زیادی هم در جذب زنان دارد. اما این کلیشه در چند دههی اخیر جای خود را به حرکت هوشمندانه برای آماده کردن ذهنهای آمریکاییها برای تغییرهای اجتماعی و سیاسی میدهد. به طوری که در طی این روند، بودجههای ویژهای برای تبلیغ بیش از اندازهی نقش اقلیتهای قومی و نژادی ـ آفریقاییتبارها، اسپانیاییتبارها، آسیاییتبارها و خاورمیانهایتبارها به عنوان نقشهای کلیدی و حتی قهرمانهای فیلمها و سریالها است. البته این روند بیشتر در سریالها دیده میشود تا در سینما. مثلا زنان یا آفریقاییتبارهای زیادی را در نقش قاضی یا پلیس و یا اسپانیاییتبارها و خاورمیانهایها را در نقش سیاستمدار و یا یک مدیر موفق میبینیم، درحالیکه در واقعیت اینطور نیست. آنها میخواهند، با توجه به جامعهی چندفرهنگی آمریکا، ذهنیت مردم این کشور را برای حضور اقلیتها در نقشهای واقعی سیاسی و اجتماعی در جامعه آماده کنند. جامعهای که در آن اقلیتها روز به روز خواهان نقش بیشتری در ادارهی جامعه میشوند. البته این نوع سیاستگذاری مورد توجه همهی شرکتهای سینمایی و تلویزیونی نیست. بلکه بیشتر شبکههای نزدیک به جریانهای تحولخواه (بویژه شبکههای نزدیک به دموکراتها از جمله اچ.بی.او . ای.ام.سی) به این نوع سیاستگذاری گرایش دارند. درواقع آنها آینده را پیشبینی نمیکنند؛ بلکه به دنبال خلقِ یک آیندهی ایدهآل هستند.
خلق به جای پیشبینی
در این میان البته سریال ۲۴ فصلی جدید از سریالهای سیاسی-جاسوسی را در جهان سرگرمی باز کرد. در این سریال موضوعها با الهامی بسیار مستقیم از شخصیتها و رخدادهای سیاسی واقعی و بسیار نزدیک به حال حاضر انتخاب و ساخته و پرداخته میشدند. موضوعهایی که البته نگاهی بلندپروازانه به آیندهی داخلی آمریکا دارد. برای آن دسته از مخاطبان ایرانی (و دیگر فارسیزبانا و فارسیخوانان) که با کل این سریال آشنا نیستند، باید خاطرنشان کنم که مسئلهی توافق هستهای آمریکا و ایران شاید کوچکترین نوع از آیندهنگری سیاسی در این سریال باشد. مهمترین و بزرگترین سوژه در این زمینه را باید در فصل نخست و ماجرای آغازین این سریال (در سال ۲۰۰۱) دنبال کرد. ماجرا از جایی آغاز میشود که یک نامزد انتخاباتی تحول خواه آمریکایی که از قضا سیاهپوست و آفریقاییتبار نیز است، قرار است مورد سوءقصد نیروهای مخالف و ناشناس قرار بگیرد و یک یگان ضدتروریسم مامور خنثی کردن این عملیات تروریستی میشود. این درحالیست که اوباما برای اولین بار در انتخابات درون حزبی دموکراتها شرکت میکند و در همان مرحلههای ابتدایی حذف میشود. اما به احتمال زیاد حضورش برای سازندگان سریال الهام بخش میشود. همین شخصیت در فصلهای بعدی وی در نقش رییس آمریکا ظاهر میشود، درحالیکه هنوز چندین سال تا حضور جدی اوباما در انتخابات ریاست آمریکا باقی مانده است.* در فضای پسا-۱۱سپتامبری آمریکا این سوژه مورد توجه بسیاری از بینندهگان قرار میگیرد. اما در آن سال هیچ کس نمیتوانست پیشبینی کند که ۷ سال بعد واقعا یک سیاهپوست برای نخستین بار بر صندلی ریاست «دولتهای متحد آمریکا» بنشیند و این امپراتوری را رهبری کند.**
حتی در فیلم سینماییای بنابر همین سریال که بین فصلهای ششم و هفتم با عنوان «رستگاری» پخش میشود، یک زن به مقام ریاستجمهوری آمریکا میرسد که چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ شخصیت و حتی مشکلات خانوادگی، بسیار شبیه به هیلاری کلینتون است. و این درست پس از شکست هیلاری کلینتون در انتخابات داخلی دموکراتها است. معلوم است که سازندهگان این سریال از حضور هیلاری در انتخابات الهام گرفتهاند.
با این تفسیرها اگر قرار بود کسی توهم توطئه داشته باشد و اینطور جوزده بشود، جمهوریخواهان آمریکایی در اولویت بودند. زیرا تمام آیندهنگریهای سریال ۲۴ در راستای سیاستهای حزب دموکرات و برخلاف خواستههای حزب جمهوریخواه بوده و است. نکتهای که ذهن من را درگیر خود کرده این است که شبکهی فاکس که سازندهی این سریال است به جمهوریخواهان نزدیک است. اما این سریال در عمل نقش آمادهسازی ذهن آمریکاییها برای سیاستهای دموکراتها را بازی کرده و در عمل جاده صافکنِ آنها شده است.
* ما در فارسی و ادبیات سیاسی ایرانی به اشباه میگوییم رییسجمهوری آمریکا، درحالی که در آمریکا همچین پستی وجود ندارد و این حکومت جمهوری نیست که رییسجمهوری داشته باشد. بلکه اتحادهای از دولتهای محلی است که یک رییس فدرال آن را اداره میکند.
** من در سال ۱۳۸۷ یادداشتی دربارهی سریال ۲۴ نوشتم. اما برادران بسیج دانشگاه فردوسی مشهد متوجه ماجرای اصلی داستان نشدند و فکر کردند من واقعا رفتم آمریکا و در کمپین اوباما شرکت کردهام 🙂
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.
1 Comment
تحلیل جامعی بود فقط به گمانم نمیتوان ازین سریالها برای حدس آینده استفاده کرد چون قطعا چندین ایده برای اینده وجود دارد و سازندگان به دنبال تحقق همه انها هستن که تنها معدودی واقعیت می باید. درضمن فصلهای متاخر 24 بسیار تجاری و سطحی شده بود و برای مثال فصل جدیدش استانداردهای حداقلی را تداشت