دلواپسانِ درباری / موشکافی موضعگیری دلواپسان در برابر توافق هستهای – ۱
2015-07-21سفرنامهی یون (۱) ، کلبهای در ده
2015-07-29ماجرای توافق هستهای نشان داد که این درباریان نازپرورده، بهرغم ادعاهایی که میکنند، از جنگ و منطق آن هیچ چیز نمیفهمند. بسیاری از آنها تا کنون فقط در برابر رقیبان داخلی صفآرایی کردهاند و در این نبردهای صحنهآرایی شده نیز همواره از رانت حکومتی برخوردار بوده و سادهلوحانه خودشان را پیروز نبردها میپنداشتهاند. همچون شاهزادهگانی که به شکار میرفتند و غلامان و فراشان شکار بیچاره را در تیررس آنها قرار میداده و دست آخر شهریارانِ دستوپاچلفتیِ تربیتیافتهی حرمسراها تیر آخر را به بدن نیمهجانِ شکارِ از پیش صید شده میزدند و در میان هلهلهی چاکران و فراشان باد به غبغب میانداختند. اما چه بسا به قول میرحسین در خیابانها با سایهها میجنگیدهاند و بر طبل توخالی میکوبیده. آنها – همچون شاهزادهگان قجری – فهمی حرمسرایی از جنگ و رقابت سیاسی دارند و به همین دلیل اکنون (و در تمام ۱۲ سال گذشته) قادر به درک این مسئله نیستند که اگر ما امروز در کارزارهای بینالمللی به کشور تنفس ندهیم، تا ده سال آینده به ماشینی فرسوده و غیرقابل تعمیر تبدیل خواهیم شد و زیر بار ضربههای سیاسی و اقتصادی از پای درخواهیم آمد و آنوقت است که باید دنبال قائممقام یا امیرکبیری بگردیم که بیاید گندهای ما را ماستمالی کند و با ترکمانچای یا گلستانی دیگر، مملکت را از فروپاشی کامل نجات بدهد.
متن بالا بخشی از سهگانهی «دلواپسانِ درباری» بود که در همین وبلاگ نشریده شد. جناب محمد حسن شهسواری یادداشتی به همین مناسبت برای «روحسـوار» فرستادند که در زیر میآید :
قضیهی ننرهای درباری یا قهرمانان قلیان به دست
اخوی جان! مطلبت دربارهی دلواپسان درباری را که خواندم یاد این بخشِ تاریک تاریخمان افتادم. گرچه با تورق حتی سرسری تاریخ، به یاری بیدریغِ جهلِ بیمرز عوام، خیانت و بیسوادی خواص، توهم قبلهی عالم بودن استبداد و روباه صفتی استعمار، کم از این دست تاریکیها به چشم نمیآید. باشد ما خود را از این زمره به درآوریم.
ایران همواره برای قدرتهای جهانی کشوری زیادی بزرگی بوده. همین الان هم این خواب را زیاد میبینند. یکی از پرآب چشمترین آنها، ماجرای جدایی هرات به تحریک انگلیسی هاست که از جزئیات آن درمیگذریم.
پس از گردن کشیهای والی هرات، به دستور ناصرالدین شاه، هرات فتح شد و خائنین به سختی بر جای خویش فرونشانده شدند. طوری که انگلیسیها از آنان ناامید شدند و خود دست به کار شدند. در سال ۱۸۷۵ میلادی به بوشهر لشکر کشیدند و وارد خاک ایران شدند. محل بعدی هجوم، به احتمال زیاد خوزستان و خرمشهر بود که آن زمان محمره نامیده میشد. والی خوزستان، خانلرمیرزا، به دستور مرکز، پیشدستی و سپاهی از ایرانیان را در خرمشهر مستقر میکند که اتفاقا به گزارش خود انگلیسیها سنگربندی بدی هم استوار نمیکنند.
زمانی که خانلرمیرزا خود در خرمشهر مستقر میشود، هیچ گوشش بدهکار شرایط واقعی نیست. همین که یکی از دلسوزان از آرایش جنگی نیکوی انگلیسیها و قدرت سپاه آنان میگفته و استمداد میکرده ما نیز فلان آرایش را بگیریم یا فلان تدبیر را بیندیشیم، به آن دلسوز، درشتی میکرده و مدام او و بقیهی هشدار دهندگان را به ترسویی و نشان دادن ضعف در برابر دشمن متهم میکرده. طوری که سرداران و سایر مشاوران متخصص، کم کم دیگر نظری نمیدهند. پس از آن فرومایگان و مجیزگویان میدان عمل پیدا میکنند. طرفه آن که با گرم شدن بازار پاچهخواران و خوشایند خانلرمیرزا، عدهای از همان هشداردهندگان پیشین به صف مجیزگویان میپیودند. خاطرات یاور (درجهی نظامی آن زمان معادل سرگرد) فراهانی که برای اولین بار احمد کسروی در کتاب تاریخ پانصد سالهی خوزستان منتشر کرده، شاهکار شرمآوری از این نبرد است.
ننرهای دربای در خوار شمردن انگلیسیها و قدرت ایرانیان گوی سبقت از هم میربودند. یکی شان یک بار به خانلرزمیرزا میگوید: «روز جنگ اذن دهید کشتی انگلیسی را بغل گرفته بیاورم این جا.» دیگری میگوید: «من یک دست به قلیان و یک دست به شمسیر جنگ خواهم کرد.»
این در حالی بوده که همین سرگرد فراهانی، گزارش میدهد روزهای اول استقرار در منطقه، بیل و کلنک به اندارهی کافی برای حفر سنگر نبوده.
اما روز جنگ: با شروع آتش انگلیسیان، ایرانیان با وجود ابراز کم، مقاومت جانانهای میکنند. در این جا باید یاد کنیم از هممیهنان عربمان که تاریخ به صراحت گزارش میدهد دلیرانه در برابر دشمن ایستادگی کردند. اما خانلرمیرزا و مجیزگویان قلیان به دست، با شلیک اولین توپ انگلیسی، فرار میکنند و کلی آذوقه و سرباز زخمی و توپ به جا میگذارند. گزارش شده هم زمان با مقاومت دلیرانهی اعراب منطقه و بخشی از سپاه حکومتی و فرار خانلرمیرزا و ننرهای درباری همراهش، شیخ جابر – شیخ محمره- به شتاب نزد او میرود و به پایش میافتد و میگوید: «چرا میروید؟ حکایتی نشده. از قشون ما چندان تلف نشدهاند.» قهرمانان قلیان به دست در حال فرار میگویند: «جز خجالت جواب دیگری نداریم.»
شیخ جابر سرانجام چارهای جز اشک ریختن و تماشای فرارِ فراریان ندارد.
نتیجه آن که انگلیسیها پس از فتح بوشهر، در خوزستان تا اهواز پیش میروند. ناصرالدین شاه مجبور به امضای عهدنامهای میشود که در ازای خروج انگلیسیها از ایران، استقلال افغانستان را به رسمیت میشناسد. ضمن آن، قانون کاپیتولاسیون را برای انگلیسیها در ایران تصویب میکند.
و البته که تا سالهای سال، قهرمانان قلیان به دست و ننرهای درباری، به خوبی و خوشی و در آرامش، به زندگی پربرکت خویش در تهران و سایر بلاد ممالک محروسه ادامه میدهند.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.