بچههای رحیمی، بچههای ما
2015-08-05حزبِ جبههای / تقدیم به کنگرهی اتحاد ملت
2015-08-19بسیاری از رماننویسهای ایرانی حرفها و ایدههای سیاسی-اجتماعی خود را در قالب داستانهایی که در فضای روستا و یا شهرهای خیلی کوچک میگذرند بیان میکنند. به طور معمول، وقتی در رمان ایرانی وارد شهر – و بویژه فضای زندگی در شهرهای بزرگ – میشویم، یا با زنی روبرو میشویم که در آپارتمانش مشغول آب دادن به گلها و شکوفا کردن احساساتش است و یا با مردی که در کافهای در خیابانی فرعی درگیر احساسها و اندیشههای درونی خودش است. (البته بیتردید نمونههای نقضی برای این حرف وجود دارد، اما از نظر منِ خواننده، فضای غالب همین است.)
بااینحال، آیدا مرادی آهنی در رمان «گلف روی باروت» از این هنجار پیروی نکرده و رمانی نوشته است که بسیار شهری و همزمان سیاسی است. البته سیاسی نه به این معنا که وارد دعواهای جناحی شده باشد، نه! بلکه سیاسی به معنای عام کلمه، یعنی امور و درگیریهای عمومیای که در جامعهی اطراف ما میگذرند و سرنوشت میلیونها آدم دیگر را رقم میزنند، محور اصلی این رمان را شکل میدهند. هرچند که شاید خود نویسنده قصدی از این کار نداشته باشد و موضوع را به دلیل اینکه جذاب است و گرههای کارآگاهی ِ هیجانانگیزی دارد انتخاب کرده باشد.
رمان، ماجرای یک دختر به معنای کلمه «پچهپولدار» است که البته روحیهی ماجراجویانهای هم دارد. همین روحیه او را وارد جنگ قدرت یک پدر و پسر میکند که البته سر از جاهای دیگر در میآورد.
«وارد ولیعصر که میشوم فکر میکنم آدم باید یک راه را انتخاب کند، یک جبهه را و برنگردد، حتی اگر طرفِ اشتباه را انتخاب کرده باشد. وگرنه توی رفت و برگشت بین جبهههاست که بهت شلیک میکنند.» ص۹۸
به نظرم مسئلهی محوری این رمان جنگ قدرت است که نویسنده بخوبی در یک فضای تجاری و بازرگانی آن را به تصویر کشیده است. هرچند که او خیلی دیر وارد فضای جنگی و اصلی داستان میشود و در فصلهای اول این رمان ۵۰۰صفحهای آدم فکر میکند با یک داستان آپارتمانی دیگر روبرو است. اما کمکم خوانده به لبههای حساس ماجرا که نزدیک میشود، در مییابد که این یکی دیگر از همان رمانهای بچهپولداری نیست و انتخاب شخصیتهای اینچنینی به احتمال زیاد هدفمند بوده است. در نهایت نویسنده اینقدر به عمق ماجرا میرود که ایدههایش را عریانتر بیان میکند، آنطوریکه از قلم یک اندیشمند و فیلسوف سیاسی انتظار میرود.
«راست میگوید؛ قدرت چیزی نیست که بشود عادلانه و مساوی تقسیمش کرد.» ص ۴۷۲
هویت جدید خاورمیانهای
با اینکه در طول دهها سال، بسیاری از ما ایرانیها خودمان را تافتهی جدا بافتهای در منطقه میدیدیم و کمتر احساس میکردیم که ما و بسیاری از این مردم کم و بیش «سرنوشت مشترک»ی داریم و بسیاری از جنبههای زندگیمان به هم گره خورده است، اما در این سالهای اخیر میبینیم که این نگاه کم و بیش دگرگون شده است. به نظرم این دگرگونی را مدیون انقلاب اینترنت و رسانههای خُرد هستیم. امروز دیگر بسیاری از مردم میتوانند حتی از لابهلای خبرهای سانسوری و گزینشی رسانههای دنیا، خودشان کم و بیش به یک بینش کلی از آنچه در جهان اطرافشان میگذرد، برسند. درحالیکه تا همین ۲۰ – ۳۰ سال پیش ما برای فهم جهان باید به چند کتاب و روزنامه و رادیوی اطرافمان بسنده میکردیم. در اینجا نمیخواهم از سانسور و گزینش رسانههای دولتی و جریانهای قدرت صحبت کنم. بلکه تجربهی شخصی خودم این است که حتی روشنفکران و تجددخواهان ایرانی تصویر نادرست و واژگونی از غرب و شرق برای ما ساختند. تصویری که در همان نخستین سال زندگی در اروپا در چشم من فروپاشید. آنچه که سرتاسر خوب تبلیغ میشد آنچنان هم آش دهنسوزی نبود. و برعکس، آنچه بد و ضعف نشان داده میشد، خیلیها هم بد نبود و نیست.
آیدا مرادی آهنی، به عنوان یک نویسندهی متولد دههی ۶۰ یک روایت تازه، اصیل و اورجینال از رابطهی یک جوان ایرانی با پدیدهها و رخدادهای جهانی نشان میدهد. برخلاف ۱۰ سال پیش که جوانهای ما (بویژه بخشهای مرفهتر جامعه) برای آمریکا دلضعفه میرفتند و نسبت به مردم خاورمیانه با نخوت و بیتفاوتی برخورد میکردند، اما قهرمان داستان هنگامی که در موقعیت رودررویی با یک آمریکایی و یا رخدادهای بهار عربی قرار میگیرد، از فضای فانتزی و شیفتگی دور میشود و موضعی واقعگرایانه با کمی چاشنی غرور ملی میگیرد.
در جایی از داستان، دختر در رودرویی با مردی آمریکایی که تلویحن چند ایرانی دو و برش را وحشی خطاب کرده بود، به او میگوید :
«من یک خدمتکار افغانستانی دارم، یکبار که از تلویزیون سربازهای کشور شما را توی کشور خودش میدید دقیقا همین سوالتو کرد؛ چرا هیچکس جلوی این وحشیهای لعنتی را نمیگیرد؟» ص۳۰۷
جای دیگری همین خط را ادامه میدهد و در گفتگو با خودش میگوید :
«توی کافهها [ی کشتی] دربارهی این دو روز و شلوغیهای خاورمیانه حرف میزنند. خاورمیانهای که هرچه زودتر آنها با فرمولهایشان باید به داد مردمش برسند. فرمولهایشان، ایسمهایشان، کراسیهایشان، هلیکوپترهایشان، خبرنگاهایشان، حتا شده با تانکهایشان.» ص۳۲۱
پیوند با سردار سلیمانی
– دیروز بهم خبردادن که تو مصر دو نفر از مامورهاشون موقع سوختگیری سوار میشن تا قرارداد رو بیارن. گفتم : «به اینقدر خطرکردن میارزه؟» ـ
گفت «کارخانهی من توی آن خاک [ایران] است، هرکاری که بتوانم میکنم تا بهترین تجهیزات را برای آن خاک ببرم.» چیزی در صدایش بود که آدم را یاد لبخند رزمندههایی میانداخت که از جلوِ دوربین رد میشدند و سالهای قبل از ویدئو و ماهواره، بارها و بارها از تلویزیون میدیدیم.
شاید سرچشمهی این تغییر نگاه را بتوانیم در رابطهی این دختر با مردی جستجو کنیم که جنبههای نمادین زیادی در شخصیت او یافت میشود. او یک کارخانهدار ثروتمند و کم و بیش صاحبنفوذ است که دارد تمام ثروتش را قمار میکند تا بلکه یکی از مشکلاتی که کشور به دلیل تحریمهای اقتصادی با آن درگیر است را بتواند حل کند. درحالیکه پسرِ همین مرد همزمان دارد با سوءاستفاده از فضای تحریمها جیب خودش را پر میکند و دیگران را میچاپد.
در این میان، دختری که تا همین چند روز پیش شیفتهی پسر شده بود، امروز جذب پدر میشود و برای اون خطر میکند. در اینجا بود که به نظرم آمد داریم ردپای روحیهای که سلیمانی (یا حتی میرحسین موسوی) را تحسین میکند میبینیم. درمیانهی آن کشتیِ پر از تفریح و لذت و خوشگذاری، اینکه این دختر به یاد آن تصویرها میافتد، « یاد لبخند رزمندههایی که از جلوِ دوربین رد میشدند و سالهای قبل از ویدئو و ماهواره، بارها و بارها از تلویزیون» پخش میشدند، مهم و جالب است و نشان میدهد که هنوز بسیاری از مردم به یک آدمی قوی، میهندوست و سادهزیست گرایش دارند و حاضرند فارق از خط و ربطهای سیاسی و اجتماعی، چنین آدمهایی را تحسین کنند و حتی برایشان خطر کنند.
تمثیل رییسجمهوری
همانطور که اشاره کردم، این رمان درونمایهی سیاسی (نظری) قویای دارد. در چند جای داستان، نویسنده برای توصیف وضعیت قهرمانش تمثل «رییسجمهوری» را بکار میبرد. و چندین بار از صورتبندی تقابل بین رییسجمهوری، قدرت خارجی و رقیب داخلی برای توصیف وضعیت شخصیتهای رمانش بهره میبرد.
«مثل رییسجمهور کشور ضعیفی هستم که با تحقیر دولتهای قوی، بهشان التماس میکند علیه کشوری که بهش حمله کرده کاری بکند.» ص۳۸۴
یا در جایی دیگر :
« – میگوید تو وارد این بازی شدی، اما به قواعد خودت نه قواعد بازی. تا اینجایش خوب است، اما تو از آن آدمهایی هستی که فکر میکنند هرکسی با هر روشی که تو بلد نباشی بازی کند، اسمش میشود جرزنی.
– تو بازی، هرکی با قواعد خودش بازی میکنه. چرا فکر میکنی همه باید اون قواعدی رو رعایت کنن که تو دل توئه؟»مگر خودش همین کار را نمیکند؟ میگویم «آدم حرفهای اینجوری بازی میکنه.»ـ
میخندد.
ـ تو دیگه کی هستی! مثل اینکه هوا برت داشته! آره؟
دیگر آن رئیسجمهور[ی] کشور اشغالشدهای هستم که دشمن و مردمش دستش را خواندهاند و حتی خودش هم میداند حرفهایش یک مشت بلوف بیشتر نیست.» ص۵۱۰
راستش را بگویم، انتظار خواندن همچین رمانی را از نویسندهای نداشتم که همزمان چند ویژگی دارد که شما را متقاعد کند که نمیتوان از او یک رمان با درونمایهی جنگ قدرت انتظار داشت. جوان است، زن است، ظاهر و یا ابراز انقلابی یا جنگجویی هم ندارد. (البته شاید در زندگی شخصیاش داشته باشد. اما در فضای عمومی ما بُروزی ندیدهایم.) اما با کمال تعجب، و برخلاف همهی کلیشههای رایج میبینیم که آیدا مرادی آهنی در رمانی که نوشته است ثابت کرده که درک عمیقی از مسئلهی قدرت دارد. و این نویدی برای ماست. زیرا که میتوانیم خوشحال باشیم که امروز انحصار بحث دربارهی «قدرت»، از دستان مردانی با ابروهای درهم گره خورده خارج شده و اگر شما میخواهید چیزی دربارهی سرشت «قدرت» بخوانید و حتی یاد بگیرید، رمان «گلف روی باروت» حرفهایی برایتان دارد.
«تمام مدت وسط یک جنگ بودهایم که فقط شکلش فرق میکرده؛ دزدی جای غارت، زور جای مسلسل، قتل جای کشتار.» ص۵۴۲
* پانوشت :
* این یادداشت پیشتر در «روحنامه» نشریده شده است.
** بند نخست این یادداشت را که دوباره خواندم، به این فکر میکردم که نویسندهها از قضا خیلی دربارهی رقابت و درگیری مینویسند. رقابت فردی، رقابت حرفهای، رقابت عشقی، درگیری قومی، درگیری درونی و… . اما معمولن نویسنده، هرچند هم که داستانش پر از کشمکش باشد، اما فاصلهی خود را با پدیدهی قدرت حفظ میکنند و وضعیتی تنزهطلب نسبت به آن میگیرند. درحالیکه آیدا مرادی آهنی خیلی بیپروا به خودِ مسئلهی قدرت پرداخته به تمام کشمکشهای فردی و جمعی، درونی و بیرونی، و شخصی و عمومی با این عینک نگاه کرده است.
Discover more from Rooh Savar
Subscribe to get the latest posts sent to your email.