2011-02-05

پنجره های باز در جامعه های باز

بچه که بودم، اگر پنجره ای باز بود سعی می کردم سرکی بکشم و ببینم اونور پنجره چه خبره. بزرگتر هم که شدم، گویا این قضیه در من درونی شده بود و ناخودآگاه خوشم میومد از پنجره ای که بازه، داخل خونه ها رو نگاه بکنم. به قول معروف دید بزنم. نه اینکه منظور خاصی داشته باشم. گویا عادت کرده بودم. بعد از مدتی احساس کردم که نکنه […]
2011-01-29

و سقــَـــط فرعـــــون

بعد از مدتها که سیستم رایانۀ درست و حسابی نداشتم بالاخره دست به دوربین شدم. ببینید [youtube http://www.youtube.com/watch?v=1APbVTQlMiQ?fs=1] < – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. Rooh Savar https://www.facebook.com/roohsavar http://www.youtube.com/user/roohsavaar http://blogs.rue89.com/regards-persans http://roohfrance.blogspot.fr/
2011-01-25

من سن و سال ندارم

1-   در طول زندگیم، هروقت که به خودم نگاه میکردم، همیشه در مورد خودم همین تصویر رو داشتم که الان دارم. منظورم اینه که هیچ وقت احساس کودکی، جوونی و یا پیری نمی کردم و نمی کنم. هیچ وقت احساس سن و سال دربارۀ خودم نداشتم و ندارم.  البته از این قضیه کم و بیش خوشحال و راضی ام. چرا؟ چون فکر می کنم چنین حسی به من […]
2011-01-17

ساندویچ با طعم انقلاب تونس

برای خوردن شام با دوستان ایرانی به یک ساندویچی عربی رفتیم. وارد مغازه که شدیم، دیدیم همۀ خدمه و مشتری ها میخ کوب شده ان جلوی تلویزیون و دارن اخبار الجزیره رو نگاه میکنن. اخبار داغی از تونس. صاحب مغازه گفت: می فهمی چی میگه؟ گفتم نه! عربی بلد نیستم – اخبار تونسه. میگه مردم خوشحالن از اینکه آزاد شدن. هرچند که شرایط سختی دارن خیلی با شور […]
2011-01-16

گزارش تصویری از تظاهرات تونسی در پاریس

به تماشای جشن پیروزی تونسی ها رفتم. به لطف چشم سومم شما را مهمان لحظه های خوبی که لمس کردم می کنم. [foogallery id=”2688″] گزارش ویدئویی از تظاهرات
2010-12-19

ما در حصر بودیم و او آزاد

این یادداشتی است که در نشست بزرگذاشت  آیت الله  منتظری در پاریس خواندم  و این هم عکس اش انا للله و انا الیه راجعون و او از خدا بود و به خدا بازگشت. اور رستگار بود و با رستگاری به سوی خدای کعبه پرواز کرد. نامش حسینعلی بود، همچون علی مرحم تنهایی مظلومان بود و همچون حسین عصیان گر بود در برابر کژی ها و انحرافها. انقلابی بود و […]
2010-12-10

روایت عاشق شدنِ «دکتر شریعتی» در واقعۀ ۱۶ آذر ۳۲

علی و پوران یکی از روایتهایی که در مورد 16 آذر که بین مردم مشهد رایج است، دلباختگی دکتر علی شریعتی است. بنا بر آنچه که  مردم تعریف می کنند، در این روز، علیِ جوان که در آن روزها سرآغاز سنین شور نشاط را از می گذرانده است، هنگامی که با دوستان خود در حال گذر از محله شان بوده است، متوجه همهمه ای می شود. در اثنای […]
2010-11-21

چطور دوستش دارم!؟

ـ… پس اگر در پاریس/ و یا کشور دیگری در پاریس/ مرا دست در دست دختری در خیابان دیدی!/ خیال نکن که خیانت کرده ام به تو/ حتما اورا با تو اشتباه گرفته بودم این عکس تقریبا هیچ ربطی به مطلب نداره و برای تلطیف فضا هست این شعری بود از علی عبدالرضایی که روی فیسبوکم گذاشته بودم. واکنشهایی از دوستان داشتم که جالب بود. ده دوازده تا […]
2010-11-18

کجایی پس رفیق!؟

خدایا! عزیزان زیادی دارم که این شبها را در زندان می گذرانند. شبی را به روز نگذرانده ام مگر رهایی آنان را از تو خواسته باشم. خدایا! اگر رهایی شان نزدیک نیست، لااقل این شبها را بر آنان سخت مگذران. خدای عزیزم! از نور رحمتت توانی به عزیزانمان برسان تا از این دشواریها گذر کنند. به خدایی که خودت هستی، نمی دانم اگر روزی چشمم در چشمان این […]
2010-11-12

دوستانی که خانواده بودند

نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود. عجب دوستی شیرینی داشتیم < – – – – – – – – […]
2010-11-04

ستادِ سوربن در التهاب می سوخت

دانشجوهایی که پشت پنجره بودن و داشتن برای تظاهرات فردا آماده می شدن. برام عجیب بود که چطور اینها تونستن شب تو دانشگاه بمون؟ نکنه دانشگاه رو تسخیر کردن!؟ امشب داشتم از کوچۀ پشتی سوربن مرکزی رد میشدم، دیدم داخل کوچه تعدادی از دانشجوها دور هم جمع شدن. حلقه های چند تایی تشکیل داده بودن و باهم گپ می زدن. بعد دیدم تعدادی از دانشجوها پشت پنجره های […]
2011-02-05

پنجره های باز در جامعه های باز

بچه که بودم، اگر پنجره ای باز بود سعی می کردم سرکی بکشم و ببینم اونور پنجره چه خبره. بزرگتر هم که شدم، گویا این قضیه در من درونی شده بود و ناخودآگاه خوشم میومد از پنجره ای که بازه، داخل خونه ها رو نگاه بکنم. به قول معروف دید بزنم. نه اینکه منظور خاصی داشته باشم. گویا عادت کرده بودم. بعد از مدتی احساس کردم که نکنه […]
2011-01-29

و سقــَـــط فرعـــــون

بعد از مدتها که سیستم رایانۀ درست و حسابی نداشتم بالاخره دست به دوربین شدم. ببینید [youtube http://www.youtube.com/watch?v=1APbVTQlMiQ?fs=1] < – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. Rooh Savar https://www.facebook.com/roohsavar http://www.youtube.com/user/roohsavaar http://blogs.rue89.com/regards-persans http://roohfrance.blogspot.fr/
2011-01-25

من سن و سال ندارم

1-   در طول زندگیم، هروقت که به خودم نگاه میکردم، همیشه در مورد خودم همین تصویر رو داشتم که الان دارم. منظورم اینه که هیچ وقت احساس کودکی، جوونی و یا پیری نمی کردم و نمی کنم. هیچ وقت احساس سن و سال دربارۀ خودم نداشتم و ندارم.  البته از این قضیه کم و بیش خوشحال و راضی ام. چرا؟ چون فکر می کنم چنین حسی به من […]
2011-01-17

ساندویچ با طعم انقلاب تونس

برای خوردن شام با دوستان ایرانی به یک ساندویچی عربی رفتیم. وارد مغازه که شدیم، دیدیم همۀ خدمه و مشتری ها میخ کوب شده ان جلوی تلویزیون و دارن اخبار الجزیره رو نگاه میکنن. اخبار داغی از تونس. صاحب مغازه گفت: می فهمی چی میگه؟ گفتم نه! عربی بلد نیستم – اخبار تونسه. میگه مردم خوشحالن از اینکه آزاد شدن. هرچند که شرایط سختی دارن خیلی با شور […]
2011-01-16

گزارش تصویری از تظاهرات تونسی در پاریس

به تماشای جشن پیروزی تونسی ها رفتم. به لطف چشم سومم شما را مهمان لحظه های خوبی که لمس کردم می کنم. [foogallery id=”2688″] گزارش ویدئویی از تظاهرات
2010-12-19

ما در حصر بودیم و او آزاد

این یادداشتی است که در نشست بزرگذاشت  آیت الله  منتظری در پاریس خواندم  و این هم عکس اش انا للله و انا الیه راجعون و او از خدا بود و به خدا بازگشت. اور رستگار بود و با رستگاری به سوی خدای کعبه پرواز کرد. نامش حسینعلی بود، همچون علی مرحم تنهایی مظلومان بود و همچون حسین عصیان گر بود در برابر کژی ها و انحرافها. انقلابی بود و […]
2010-12-10

روایت عاشق شدنِ «دکتر شریعتی» در واقعۀ ۱۶ آذر ۳۲

علی و پوران یکی از روایتهایی که در مورد 16 آذر که بین مردم مشهد رایج است، دلباختگی دکتر علی شریعتی است. بنا بر آنچه که  مردم تعریف می کنند، در این روز، علیِ جوان که در آن روزها سرآغاز سنین شور نشاط را از می گذرانده است، هنگامی که با دوستان خود در حال گذر از محله شان بوده است، متوجه همهمه ای می شود. در اثنای […]
2010-11-21

چطور دوستش دارم!؟

ـ… پس اگر در پاریس/ و یا کشور دیگری در پاریس/ مرا دست در دست دختری در خیابان دیدی!/ خیال نکن که خیانت کرده ام به تو/ حتما اورا با تو اشتباه گرفته بودم این عکس تقریبا هیچ ربطی به مطلب نداره و برای تلطیف فضا هست این شعری بود از علی عبدالرضایی که روی فیسبوکم گذاشته بودم. واکنشهایی از دوستان داشتم که جالب بود. ده دوازده تا […]
2010-11-18

کجایی پس رفیق!؟

خدایا! عزیزان زیادی دارم که این شبها را در زندان می گذرانند. شبی را به روز نگذرانده ام مگر رهایی آنان را از تو خواسته باشم. خدایا! اگر رهایی شان نزدیک نیست، لااقل این شبها را بر آنان سخت مگذران. خدای عزیزم! از نور رحمتت توانی به عزیزانمان برسان تا از این دشواریها گذر کنند. به خدایی که خودت هستی، نمی دانم اگر روزی چشمم در چشمان این […]
2010-11-12

دوستانی که خانواده بودند

نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود. عجب دوستی شیرینی داشتیم < – – – – – – – – […]
2010-11-04

ستادِ سوربن در التهاب می سوخت

دانشجوهایی که پشت پنجره بودن و داشتن برای تظاهرات فردا آماده می شدن. برام عجیب بود که چطور اینها تونستن شب تو دانشگاه بمون؟ نکنه دانشگاه رو تسخیر کردن!؟ امشب داشتم از کوچۀ پشتی سوربن مرکزی رد میشدم، دیدم داخل کوچه تعدادی از دانشجوها دور هم جمع شدن. حلقه های چند تایی تشکیل داده بودن و باهم گپ می زدن. بعد دیدم تعدادی از دانشجوها پشت پنجره های […]