2013-04-11

وجدانمان بیدار نیست و به خوابش عادت کرده‌ایم

وجدان بیدار ، کتابی که میرحسین موسوی از دورن حبس پیشنهاد کرده آن را بخوانیم یک دوست فرانسوی دارم که چند روزی پس از انتخابات خرداد ۸۸ بازداشت شده بود. ما جرای آشنایی ما از آنجا آغاز شد که گویا او نتوانسته بود مشکل روحی و روانی‌اش را با آنچه در دوران زندان بر او گذشته حل کند و به همین دلیل مشاورش به او پیشنهاد کرده بود […]
2013-03-11

همه برای یکی…

ازم پرسید: – «اگه من ایرانی بودم اسممُ چی می‌ذاشتی؟ یعنی اگه می خواستی یه اسم ایرانی برام انتخاب کنی.» یکم فکر کردم: – «شادی! اسمتُ می‌ذاشتم شادی.» – «شادی یعنی چی؟» معنیشُ براش گفتم. مثل همیشه صورتشُ به سمت آسمون کرد و نرم خندید. یه قدم جلو‌تر رفتم: – «تو چی؟ اسم فرانسویمُ چی می‌ذاشتی؟» سرشُ از من برگردوند و خندید. موهاش هم با سرش چرخید و […]
2012-12-14

می‌خواهم مُحـرم بروم یـزد سینه بزنم

دوران کودکی و نوجوانی‌ام، همیشه تجربۀ خوب و الهام انگیزی از ماه محرم داشتم. اسطورۀ امام حسین در راه زندگی‌ام نقش کلیدی‌ای بازی کرد و می‌کند. اما از میانۀ دهۀ هفتاد که آرام آرم سبک جدید مداحی وارد مراسم عزاداری شد، فاصلۀ من هم با این مراسم و حتی محرم بیشتر و بیشتر شد. واقعن تحمل اراجیفی که مداحان می‌بافتند را نداشتم. کار به جایی رسیده بود که […]
2012-10-05

پیام روشن بود؛ ما هنوز باهم هستیم

یا علی مدد – سید محمد خاتمی پیام خیلی روشن و کوتاه بود.  همرزم برادرم بود و به نوعی در خانواده یادگار و نشانۀ اوست. سال ۶۳ با هم رفته بودند جبهه و او تنها برگشته بود.  امروز بعد از مدت‌ها باهم تلفنی صحبت کردیم. فضای گفتگوی تلفنی سنگین است. فقط می‌توانی احوال پرسی‌های معمولی بکنی. من اما بیشتر از این می‌خواستم بدانم. می‌خواستم بدانم آیا ما هنوز […]
2012-08-03

سوسن شریعتی دربارۀ پدرش می گوید

< – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. Rooh Savar https://www.facebook.com/roohsavar http://www.youtube.com/user/roohsavaar http://blogs.rue89.com/regards-persans http://roohfrance.blogspot.fr/
2012-01-23

برای تولدِ من و ندا

یکی از تولدهای من و ندا امروز دو روز از روزی که تو به دنیا آمدی و من پس فردای آن روز، پا به این جهان گذاشتم می گذرد. سال شصت و یک بود؛ بهمن ماه. فکر میکنم آن روزها خیابانها را آذین بندی کرده بودند برای اینکه به استقبال چهارمین سالروز پیروزی انقلاب بروند. هیچ کس خبر نداشت که من و تو به دنیا آمده ایم. آن […]
2011-06-18

من هم یک احمدی‌نژادم؛ فقط کمتر دروغ می‌گم

مگه احمدی‌نژاد چی‌کار میکنه؟ سرمایه‌های مملکت رو به باد میده. درآمد سالیانۀ نفتی بیش از هشتاد میلیارد دلار رو طوری هزینه می‌کنه که انگار این مملکت هیچ پولی نداره. مردم در فقر و بدتر از اون، در بحران اقتصادی زندگی می‌کنن. فکر می‌کنین احمدی‌نژاد و دور و بری‌هاش دوست دارن که مردم ازشون ناراضی باشن؟ نه اصلا اینجوری نیست. اتفاقا اونها خیلی دوست دارن که وضع اقتصادی مردم […]
2011-05-30

قدمِ نو رسیده ات

نیمه شب است و روزِ میلادت *** در راهروهای زایمانِ زندگی مان، تا صبح سراسیمه راه می روم تا تو یک بار دیگر به دنیایَم بیایی و من بگویم: قدمِ نو رسیده ات مبارک … < – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. […]
2011-05-24

ممد نبودی ببینی، میرحسین حصر گشته؛ خونِ یارانت …

سخنانِ میرحسین عزیز در خرداد ماه 1361 در خرمشهر –اینجا– ، من رو به یاد سخنرانیشهاش پس از انتخابات می اندازه. طنین صدا و ادبیاتش همون صدا و همون ادبیات هست. البته هر کدام در زمانِ خودش به درستی جا افتاده. نخست وزیر دورانِ جنگ در میان رزمندگانِ فاتحِ خرمشهر میگه: «خرمشهر عزیز، زیارتگاهی خواهد بود، نه تنها برای ملت مستضعف ما، که برای تمام ملتهای  مستضعف جهان. […]
2011-05-16

استاتوس قشنگ احمد پورنجاتى در فيسبوك اش

احمد پورنجاتی امروز در فیسبوک اش نوشت: جسارت نباشه، دوستان! از همین الان گفته باشم: من فردا 27 اردیبهشت، از کلله ی سحر تا بوق سگ سرم شلوغه؛ فرصت سر خاراندن ندام. چرا؟ … چون قراره پشت دیوار اتاق زایمان، هی قدم بزنم و سماق بمکم… تا خانم پرستار، با ناز و کرشمه بگه: “تشریف آوردن خانوم خانوما!” … و من، که آب لک و لوچه ام را […]
2011-04-24

از رنجی که می برند، (برای کارگران و زحمت کشان)ـ

یک همسایۀ ویئتنامی دارم. اولین باری که دیدمش ساعت 2 نیمه شب بود. در خونه در زد و درخواست کرد که صدای موسیقی رو کمتر کنم و یواشتر داد بزنم. گفت که کارگره و ساعت 5 صبح باید بره سر کار. خلاصه از اون به بعد دیگه هر دو سه شب یک بار همین آش بود و همین کاسه. . برای من خیلی سخته که شبها بی سر […]
2011-03-04

چه کسی باید بازجویی بشه؟

در دوران بازجويي, دوستي كه كارشناس پرونده بود, در موارد مختلفي روي من فشار استدلالي مياورد تا مواضع من رو متزلزل كنه و من رو به مرز اعتراف به اشتباههام بكشونه. يكي از اون مواردي كه خيلي تاكيد ميكرد, به خطر انداختن امنيت مردم در راه انداختن راهپيماييهايي مثل 25 خرداد و شبيه اون بود. ميگفت ايا شما تضمين ميكنين كه در اين راهپيمايي هايي كه راه ميندازين, […]
2013-04-11

وجدانمان بیدار نیست و به خوابش عادت کرده‌ایم

وجدان بیدار ، کتابی که میرحسین موسوی از دورن حبس پیشنهاد کرده آن را بخوانیم یک دوست فرانسوی دارم که چند روزی پس از انتخابات خرداد ۸۸ بازداشت شده بود. ما جرای آشنایی ما از آنجا آغاز شد که گویا او نتوانسته بود مشکل روحی و روانی‌اش را با آنچه در دوران زندان بر او گذشته حل کند و به همین دلیل مشاورش به او پیشنهاد کرده بود […]
2013-03-11

همه برای یکی…

ازم پرسید: – «اگه من ایرانی بودم اسممُ چی می‌ذاشتی؟ یعنی اگه می خواستی یه اسم ایرانی برام انتخاب کنی.» یکم فکر کردم: – «شادی! اسمتُ می‌ذاشتم شادی.» – «شادی یعنی چی؟» معنیشُ براش گفتم. مثل همیشه صورتشُ به سمت آسمون کرد و نرم خندید. یه قدم جلو‌تر رفتم: – «تو چی؟ اسم فرانسویمُ چی می‌ذاشتی؟» سرشُ از من برگردوند و خندید. موهاش هم با سرش چرخید و […]
2012-12-14

می‌خواهم مُحـرم بروم یـزد سینه بزنم

دوران کودکی و نوجوانی‌ام، همیشه تجربۀ خوب و الهام انگیزی از ماه محرم داشتم. اسطورۀ امام حسین در راه زندگی‌ام نقش کلیدی‌ای بازی کرد و می‌کند. اما از میانۀ دهۀ هفتاد که آرام آرم سبک جدید مداحی وارد مراسم عزاداری شد، فاصلۀ من هم با این مراسم و حتی محرم بیشتر و بیشتر شد. واقعن تحمل اراجیفی که مداحان می‌بافتند را نداشتم. کار به جایی رسیده بود که […]
2012-10-05

پیام روشن بود؛ ما هنوز باهم هستیم

یا علی مدد – سید محمد خاتمی پیام خیلی روشن و کوتاه بود.  همرزم برادرم بود و به نوعی در خانواده یادگار و نشانۀ اوست. سال ۶۳ با هم رفته بودند جبهه و او تنها برگشته بود.  امروز بعد از مدت‌ها باهم تلفنی صحبت کردیم. فضای گفتگوی تلفنی سنگین است. فقط می‌توانی احوال پرسی‌های معمولی بکنی. من اما بیشتر از این می‌خواستم بدانم. می‌خواستم بدانم آیا ما هنوز […]
2012-08-03

سوسن شریعتی دربارۀ پدرش می گوید

< – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. Rooh Savar https://www.facebook.com/roohsavar http://www.youtube.com/user/roohsavaar http://blogs.rue89.com/regards-persans http://roohfrance.blogspot.fr/
2012-01-23

برای تولدِ من و ندا

یکی از تولدهای من و ندا امروز دو روز از روزی که تو به دنیا آمدی و من پس فردای آن روز، پا به این جهان گذاشتم می گذرد. سال شصت و یک بود؛ بهمن ماه. فکر میکنم آن روزها خیابانها را آذین بندی کرده بودند برای اینکه به استقبال چهارمین سالروز پیروزی انقلاب بروند. هیچ کس خبر نداشت که من و تو به دنیا آمده ایم. آن […]
2011-06-18

من هم یک احمدی‌نژادم؛ فقط کمتر دروغ می‌گم

مگه احمدی‌نژاد چی‌کار میکنه؟ سرمایه‌های مملکت رو به باد میده. درآمد سالیانۀ نفتی بیش از هشتاد میلیارد دلار رو طوری هزینه می‌کنه که انگار این مملکت هیچ پولی نداره. مردم در فقر و بدتر از اون، در بحران اقتصادی زندگی می‌کنن. فکر می‌کنین احمدی‌نژاد و دور و بری‌هاش دوست دارن که مردم ازشون ناراضی باشن؟ نه اصلا اینجوری نیست. اتفاقا اونها خیلی دوست دارن که وضع اقتصادی مردم […]
2011-05-30

قدمِ نو رسیده ات

نیمه شب است و روزِ میلادت *** در راهروهای زایمانِ زندگی مان، تا صبح سراسیمه راه می روم تا تو یک بار دیگر به دنیایَم بیایی و من بگویم: قدمِ نو رسیده ات مبارک … < – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشت‌های «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. […]
2011-05-24

ممد نبودی ببینی، میرحسین حصر گشته؛ خونِ یارانت …

سخنانِ میرحسین عزیز در خرداد ماه 1361 در خرمشهر –اینجا– ، من رو به یاد سخنرانیشهاش پس از انتخابات می اندازه. طنین صدا و ادبیاتش همون صدا و همون ادبیات هست. البته هر کدام در زمانِ خودش به درستی جا افتاده. نخست وزیر دورانِ جنگ در میان رزمندگانِ فاتحِ خرمشهر میگه: «خرمشهر عزیز، زیارتگاهی خواهد بود، نه تنها برای ملت مستضعف ما، که برای تمام ملتهای  مستضعف جهان. […]
2011-05-16

استاتوس قشنگ احمد پورنجاتى در فيسبوك اش

احمد پورنجاتی امروز در فیسبوک اش نوشت: جسارت نباشه، دوستان! از همین الان گفته باشم: من فردا 27 اردیبهشت، از کلله ی سحر تا بوق سگ سرم شلوغه؛ فرصت سر خاراندن ندام. چرا؟ … چون قراره پشت دیوار اتاق زایمان، هی قدم بزنم و سماق بمکم… تا خانم پرستار، با ناز و کرشمه بگه: “تشریف آوردن خانوم خانوما!” … و من، که آب لک و لوچه ام را […]
2011-04-24

از رنجی که می برند، (برای کارگران و زحمت کشان)ـ

یک همسایۀ ویئتنامی دارم. اولین باری که دیدمش ساعت 2 نیمه شب بود. در خونه در زد و درخواست کرد که صدای موسیقی رو کمتر کنم و یواشتر داد بزنم. گفت که کارگره و ساعت 5 صبح باید بره سر کار. خلاصه از اون به بعد دیگه هر دو سه شب یک بار همین آش بود و همین کاسه. . برای من خیلی سخته که شبها بی سر […]
2011-03-04

چه کسی باید بازجویی بشه؟

در دوران بازجويي, دوستي كه كارشناس پرونده بود, در موارد مختلفي روي من فشار استدلالي مياورد تا مواضع من رو متزلزل كنه و من رو به مرز اعتراف به اشتباههام بكشونه. يكي از اون مواردي كه خيلي تاكيد ميكرد, به خطر انداختن امنيت مردم در راه انداختن راهپيماييهايي مثل 25 خرداد و شبيه اون بود. ميگفت ايا شما تضمين ميكنين كه در اين راهپيمايي هايي كه راه ميندازين, […]