2011-02-12

ترس از بيهودگي

هرشب از ترس اينكه ممكنه در طول شبانه روز كار مفيدي انجام نداده باشم, مدت زيادي بيدار ميمونم. خيلي وقتا پيش مياد كه الكي خودم رو بيدار نگه ميدارم و دست اخر, هيچ كار مفيدي كه انجام نمي دم هيچ, از كارهايي كه بايد فردا انجام بدم هم ميمونم. گاهي ترس از بيهودگي, بيهودگي مضاعف مياره < – – – – – – – – – – – […]
2011-01-25

من سن و سال ندارم

1-   در طول زندگیم، هروقت که به خودم نگاه میکردم، همیشه در مورد خودم همین تصویر رو داشتم که الان دارم. منظورم اینه که هیچ وقت احساس کودکی، جوونی و یا پیری نمی کردم و نمی کنم. هیچ وقت احساس سن و سال دربارۀ خودم نداشتم و ندارم.  البته از این قضیه کم و بیش خوشحال و راضی ام. چرا؟ چون فکر می کنم چنین حسی به من […]
2010-11-12

دوستانی که خانواده بودند

نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود. عجب دوستی شیرینی داشتیم < – – – – – – – – […]
2010-10-25

ﭼﻪ ﺍﻭﺿﺎﻋﯿﻪ ﯾﺮﻩ

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ. ﻭ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪﯼ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ . ﻣﺜﻼ ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﺮﻭ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ. ﺧﻮﺏ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ. ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﻧﮕﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ! ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ. ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﻫﻤﯿﻦ Published with Blogger-droid […]
2010-09-21

دوستی، پول، صداقت

جمع باحال دوستای «مش متی» که من هم گاهی وارد می شدم،  نوروز 88، خونمون جمع دوستانمون از بچه های لایه های متوسط جامعه تشکیل شده بود. (همون طبقۀ متوسط که میگن) یکی از بچه ها بود که از لایه های متوسط به پایین بود. اغلب تو برنامه های بیرون رفتنمون شرکت می کرد. اما به دلیل بنیۀ مالیش امکان اینکه مثل بقیه خرج بکنه رو نداشت. منظورم […]
2010-08-15

سه سال پیش، پارسال رو پیش بینی کردم

به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی، وقتی به یادداشتهای وبلاگم نگاه میکنم، یکیشون از همه بیشتر توجهم رو جلب میکنه. یادداشتی با عنوان «پیش بینی خشونت».* این رو اردیبهشت 86 نوشته بودم و در اون یادآوری کردم که با توجه به وضعیت فعلی کشور (سال86)، اگر وضع به همین منوال پیش بره در انتخابات ریاست جمهوری آینده (خرداد88) شاهد خشونت خواهیم بود. خشونتی که حاصل برخورد منافع ارزشیِ […]
2010-08-10

قرآن برای زندانی یا زندانبان؟

داشتم پیشخون روزنامه ها رو نگاه میکردم که ناگهان چشمم به این خبر افتاد: «تفاهنامه نشر فرهنگ قرآني در زندان‌هاي  كشور» که تو روزنامۀ اعتدال (اولین روزنامۀ قرآنی جهان اسلام) چاپ شده بود. سرم یخ زد وقتی این خبر رو خوندم. یادم افتادذ تو دوران بازداشت در زندان اطلاعات مشهد، یکی از زندانیها که تو سلول انفرادی بقلی بود، شروع کرد به قرآن خوندن. بعد از مدتی که […]
2010-08-07

زندانی در بی.بی.سی

چند روز پیش در  برنامۀ صفحۀ 2 بی.بی.سی شرکت داشتم. اگر آن برنامه را دیده باشید شاید احساس کرده باشید که روان صحبت نمی کردم. زیاد نمی خواهم در مورد صحبت کردنم توضیح بدهم. اما روشن بود که معمولی نبود. چند نفر از دوستان هم به همین نکته اشاره کردند.  دلیلش را تا حالا به کسی نگفته بودم. اما همین الان به نظرم رسید که اینجا بنویسم و ترجیح […]
2010-02-09

امشب چه حالی داری آقای تاجیک!؟

امشب از آن آرامش مثال زدنی یک تحلیلگر جامعه شناس خبری نبود. محمدرضا تاجیک عصبی بود. صدایش می لرزید. این را کسانی که از نزدیک با او آشنا هستند میدانند. کلیدواژه های حسین شریعتمداری در زبان تاجیک میچرخید و در «گفتگوی ویژۀ خبری» دو شب مانده به 22بهمن, از سیمای غیرملی بیرون می جهید. خصم, دشمن, توهم, فتنه و… یک سناریوی نخ نمای دیگر در حال اجرا بود: […]
2010-01-22

جمعه خاتمی, شنبه موسوی

یک سال (۱۳۸۷) پیش در چنین روزهایی, پس از آنکه «سید محمد خاتمی» در سخنانی اعلام کرد, «یا من یا میرحسین» کاندیدا می شویم, به همراه دیگر اعضای شورای ستاد ملی جوانان88, (جوانان حامی خاتمی و موسوی) که آن زمان تنها حامی خاتمی بود, به دیدار رییس جمهور دوم خرداد شتافتیم و از این سخنان او بسیار گله کردیم. گله ها تا آنجا پیش رفت که برخی از اعضا, […]
2009-10-28

ماجرای «شهیدحسین» و «میرحسین»

شهید حسین شهسواری  این روزها سالگرد شهادت برادرم «حسین» هست. وقتی من خیلی کوچیک بودم برادرم در سن 15-16 سالگی رفت جبهه و شهید شد. جالبه که بدونین حسین بیسم چی بود. این نشون میده که خانواده ی ما همگی به حوزه ی اطلاع رسانی علاقه مند هستند. این رو برای شوخی نگفتم. میخواستم بگم «حسین» ما آدم دگمی نبود که فقط تحت تأثیر تبلیغات مسجد قصد کنه […]
2009-09-17

جرمِ ما این بود

تقدیم به سید شهاب الدین طباطبایی و هزاران هزار عضو ستاد ملی88 در سراسر ایران بزرگ یک سال پیش در چنین روزی بیانیه ای منتشر کردیم که به امضای 88 نفر جوان ایرانی رسیده بود. در آن یبانیه، از سید محمد خاتمی خواسته بودیم که در انتخابات سال 1388 نامزد شود تا مبادا جریانی که قدرت را در دست داشت آیندۀ ایران و ایرانیان را تباه سازد. اکنون […]
2011-02-12

ترس از بيهودگي

هرشب از ترس اينكه ممكنه در طول شبانه روز كار مفيدي انجام نداده باشم, مدت زيادي بيدار ميمونم. خيلي وقتا پيش مياد كه الكي خودم رو بيدار نگه ميدارم و دست اخر, هيچ كار مفيدي كه انجام نمي دم هيچ, از كارهايي كه بايد فردا انجام بدم هم ميمونم. گاهي ترس از بيهودگي, بيهودگي مضاعف مياره < – – – – – – – – – – – […]
2011-01-25

من سن و سال ندارم

1-   در طول زندگیم، هروقت که به خودم نگاه میکردم، همیشه در مورد خودم همین تصویر رو داشتم که الان دارم. منظورم اینه که هیچ وقت احساس کودکی، جوونی و یا پیری نمی کردم و نمی کنم. هیچ وقت احساس سن و سال دربارۀ خودم نداشتم و ندارم.  البته از این قضیه کم و بیش خوشحال و راضی ام. چرا؟ چون فکر می کنم چنین حسی به من […]
2010-11-12

دوستانی که خانواده بودند

نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود. عجب دوستی شیرینی داشتیم < – – – – – – – – […]
2010-10-25

ﭼﻪ ﺍﻭﺿﺎﻋﯿﻪ ﯾﺮﻩ

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ. ﻭ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪﯼ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ . ﻣﺜﻼ ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﺮﻭ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ. ﺧﻮﺏ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ. ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﻧﮕﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ! ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ. ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﻫﻤﯿﻦ Published with Blogger-droid […]
2010-09-21

دوستی، پول، صداقت

جمع باحال دوستای «مش متی» که من هم گاهی وارد می شدم،  نوروز 88، خونمون جمع دوستانمون از بچه های لایه های متوسط جامعه تشکیل شده بود. (همون طبقۀ متوسط که میگن) یکی از بچه ها بود که از لایه های متوسط به پایین بود. اغلب تو برنامه های بیرون رفتنمون شرکت می کرد. اما به دلیل بنیۀ مالیش امکان اینکه مثل بقیه خرج بکنه رو نداشت. منظورم […]
2010-08-15

سه سال پیش، پارسال رو پیش بینی کردم

به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی، وقتی به یادداشتهای وبلاگم نگاه میکنم، یکیشون از همه بیشتر توجهم رو جلب میکنه. یادداشتی با عنوان «پیش بینی خشونت».* این رو اردیبهشت 86 نوشته بودم و در اون یادآوری کردم که با توجه به وضعیت فعلی کشور (سال86)، اگر وضع به همین منوال پیش بره در انتخابات ریاست جمهوری آینده (خرداد88) شاهد خشونت خواهیم بود. خشونتی که حاصل برخورد منافع ارزشیِ […]
2010-08-10

قرآن برای زندانی یا زندانبان؟

داشتم پیشخون روزنامه ها رو نگاه میکردم که ناگهان چشمم به این خبر افتاد: «تفاهنامه نشر فرهنگ قرآني در زندان‌هاي  كشور» که تو روزنامۀ اعتدال (اولین روزنامۀ قرآنی جهان اسلام) چاپ شده بود. سرم یخ زد وقتی این خبر رو خوندم. یادم افتادذ تو دوران بازداشت در زندان اطلاعات مشهد، یکی از زندانیها که تو سلول انفرادی بقلی بود، شروع کرد به قرآن خوندن. بعد از مدتی که […]
2010-08-07

زندانی در بی.بی.سی

چند روز پیش در  برنامۀ صفحۀ 2 بی.بی.سی شرکت داشتم. اگر آن برنامه را دیده باشید شاید احساس کرده باشید که روان صحبت نمی کردم. زیاد نمی خواهم در مورد صحبت کردنم توضیح بدهم. اما روشن بود که معمولی نبود. چند نفر از دوستان هم به همین نکته اشاره کردند.  دلیلش را تا حالا به کسی نگفته بودم. اما همین الان به نظرم رسید که اینجا بنویسم و ترجیح […]
2010-02-09

امشب چه حالی داری آقای تاجیک!؟

امشب از آن آرامش مثال زدنی یک تحلیلگر جامعه شناس خبری نبود. محمدرضا تاجیک عصبی بود. صدایش می لرزید. این را کسانی که از نزدیک با او آشنا هستند میدانند. کلیدواژه های حسین شریعتمداری در زبان تاجیک میچرخید و در «گفتگوی ویژۀ خبری» دو شب مانده به 22بهمن, از سیمای غیرملی بیرون می جهید. خصم, دشمن, توهم, فتنه و… یک سناریوی نخ نمای دیگر در حال اجرا بود: […]
2010-01-22

جمعه خاتمی, شنبه موسوی

یک سال (۱۳۸۷) پیش در چنین روزهایی, پس از آنکه «سید محمد خاتمی» در سخنانی اعلام کرد, «یا من یا میرحسین» کاندیدا می شویم, به همراه دیگر اعضای شورای ستاد ملی جوانان88, (جوانان حامی خاتمی و موسوی) که آن زمان تنها حامی خاتمی بود, به دیدار رییس جمهور دوم خرداد شتافتیم و از این سخنان او بسیار گله کردیم. گله ها تا آنجا پیش رفت که برخی از اعضا, […]
2009-10-28

ماجرای «شهیدحسین» و «میرحسین»

شهید حسین شهسواری  این روزها سالگرد شهادت برادرم «حسین» هست. وقتی من خیلی کوچیک بودم برادرم در سن 15-16 سالگی رفت جبهه و شهید شد. جالبه که بدونین حسین بیسم چی بود. این نشون میده که خانواده ی ما همگی به حوزه ی اطلاع رسانی علاقه مند هستند. این رو برای شوخی نگفتم. میخواستم بگم «حسین» ما آدم دگمی نبود که فقط تحت تأثیر تبلیغات مسجد قصد کنه […]
2009-09-17

جرمِ ما این بود

تقدیم به سید شهاب الدین طباطبایی و هزاران هزار عضو ستاد ملی88 در سراسر ایران بزرگ یک سال پیش در چنین روزی بیانیه ای منتشر کردیم که به امضای 88 نفر جوان ایرانی رسیده بود. در آن یبانیه، از سید محمد خاتمی خواسته بودیم که در انتخابات سال 1388 نامزد شود تا مبادا جریانی که قدرت را در دست داشت آیندۀ ایران و ایرانیان را تباه سازد. اکنون […]